Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 250 (42 milliseconds)
English
Persian
proving
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
asserts
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
corroborated
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
corroborating
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
substantiates
اثبات کردن
substantiating
اثبات کردن
prove
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
proves
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
demonstrate
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
demonstrates
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
supporting
اثبات کردن
deraign
اثبات کردن
prover
اثبات کردن
Search result with all words
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
aver
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
اثبات کردن تصدیق کردن
avers
اثبات کردن تصدیق کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
affirmed
اثبات کردن تصریح کردن
affirming
اثبات کردن تصریح کردن
affirms
اثبات کردن تصریح کردن
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
Other Matches
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
demonstration
اثبات
positiveness
اثبات
agument
اثبات
assertion
اثبات
proving
اثبات
show
اثبات
showed
اثبات
shows
اثبات
proofs
اثبات
proof
اثبات
positivity
اثبات
vindication
اثبات
subantiation
اثبات
substantiation
اثبات
demonstrations
اثبات
ascertainment
اثبات
verification
اثبات
predication
اثبات موعظه
onus probandi
بار اثبات
onus of proof
بار اثبات
provable
قابل اثبات
indemonstrable
اثبات نا پذیر
demonstrators
اثبات کننده
demonstrator
اثبات کننده
affirmations
تصدیق اثبات
in proof of
برای اثبات
affirmation
تصدیق اثبات
proven
اثبات شده
manifestative
اثبات کننده
documentation
اثبات بامدرک
in order to prove
برای اثبات
ontology probandi
بار اثبات
demonstrations
اثبات تجربی
justificatory
اثبات کننده
theorem proving
اثبات نظریه
proof
اثبات
[ریاضی]
self-evident
بی نیاز از اثبات
burden of proof
بار اثبات
ascertainable
اثبات پذیر
demonstratively
ازراه اثبات
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
program proving
اثبات برنامه
demonstrative
اثبات کننده
demonstration
اثبات تجربی
burden of proof
وفیفه اثبات
positivism
اثبات گرایی
positivist
اثبات گرا
provability
قابلیت اثبات
verifiability
اثبات پذیری
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
veritable
قابل اثبات حقیقت
probative
دال بر اثبات مشروط
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
provably
بطور اثبات پذیر
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
probatory
دال بر اثبات مشروط
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
premise
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
قضیه ثابت یا اثبات شده
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
premised
قضیه ثابت یا اثبات شده
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
realia
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
substantiative
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
inducing
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induce
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com