Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
Other Matches
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
pork barrel
برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده ان یا برای دولت
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ether
مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
utilitarianism
بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
achieves
موفقیت در انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
authority
توانایی انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
backlog
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
loads
کاری که باید انجام شود
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
load
کاری که باید انجام شود
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
parting salute
سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com