English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English Persian
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
Other Matches
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
appreciated احساس کردن
sense احساس کردن
appreciates احساس کردن
appreciating احساس کردن
feels احساس کردن
senses احساس کردن
feel احساس کردن
appreciate احساس کردن
sensed احساس کردن
scunner احساس نفرت کردن
forefeel ازپیش احساس کردن
to feel humbled احساس فروتنی کردن
wamble احساس تهوع کردن
to feel cold احساس سردی کردن
to freeze احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
to be humbled احساس فروتنی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
consternate احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
ease راحتی
relief راحتی
convenience راحتی
eases راحتی
comfortableness راحتی
eased راحتی
conveniences راحتی
easing راحتی
slack suit لباس راحتی
sandal کفش راحتی
comforter راحتی بخش
slippers کفش راحتی
slipper کفش راحتی
plimsolls کفش راحتی
plimsoll کفش راحتی
comforters راحتی بخش
sandals کفش راحتی
pantofle کفش راحتی
shoepac کفش راحتی
easement راحتی اسایش
shoepack کفش راحتی
davenport نیمکت راحتی
armchairs صندلی راحتی
armchair صندلی راحتی
arm chair صندلی راحتی
morris chair صندلی راحتی
fleshpots راحتی جسمانی
off duty مرخصی راحتی نگهبانی
unaccommodated بدون وسایل راحتی
peacefulness راحتی صلح جوئی
sock کفش راحتی بی پاشنه
discomfort relief ratio بهر راحتی- ناراحتی
accommodation منزل وسایل راحتی
juliet کفش راحتی زنانه
circulating آنچه به راحتی می چرخد
accommodations منزل وسایل راحتی
huarache کفش راحتی پاشنه کوتاه
ease of movement سهولت حرکت راحتی مانور
security blanket <idiom> استفاده از چیزی برای راحتی
sit back <idiom> راحتی داشتن ،مرخصی گرفتن
whip up <idiom> به راحتی وسریع به انجام رساندن
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
hammock chair صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
ergonomics علم و تکنولوژی ایمنی راحتی و سادگی استفاده ازماشین
reduces تبدیل داده فایل به حالت فشرده تر که به راحتی قابل پردازش باشد
reducing تبدیل داده فایل به حالت فشرده تر که به راحتی قابل پردازش باشد
reduce تبدیل داده فایل به حالت فشرده تر که به راحتی قابل پردازش باشد
plugs مدار الکترونیکی کوچک که به راحتی وارد سیستم میشود تا توانش را افزایش دهد
plugging مدار الکترونیکی کوچک که به راحتی وارد سیستم میشود تا توانش را افزایش دهد
plug مدار الکترونیکی کوچک که به راحتی وارد سیستم میشود تا توانش را افزایش دهد
partitions تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partition تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
MNP 0 پروتکل تصحیح خطای ارتباطی که میتواند داده راحتی روی اتصالات تلفن ضعیف منتقل کند
sense احساس
gusto احساس
impression احساس
percipience احساس
sentiment احساس
sense حس احساس
thick skinned بی احساس
apperception احساس
sense line خط احساس
appriciation احساس
impressions احساس
sensing احساس
feelings احساس
sensation احساس
feeling احساس
sensations احساس
apathetic بی احساس
esthesis احساس
aesthesiogenic احساس زا
aesthsis احساس
senses حس احساس
sensed احساس
senses احساس
sensed حس احساس
itchiness احساس خارش
nostalgia احساس غربت
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
malease احساس مرض
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
perceptions دریافت احساس
stolidly فاقد احساس
stolid فاقد احساس
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
carebaria احساس فشار در سر
limen استانه احساس
aggro احساس پرخاشگری
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
euthymia احساس سرحالی
esthesiometer احساس سنج
antipathy احساس مخالف
sensation of hunger احساس گرسنگی
pang احساس بد وناگهانی
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
amenability احساس مسئولیت
dual sensation احساس دوگانه
impassible فاقد احساس
sense switch گزینهء احساس
subjective sensation احساس غیرعینی
sense wire سیم احساس
sensorium مرکز احساس
handle احساس بادست
humiliation احساس حقارت
aesthesia قوه احساس
handles احساس بادست
malaise احساس مرض
sense organ عامل احساس
dreaded <adj.> پر از احساس هراس
guilt feeling احساس گناه
feelers احساس کننده
really احساس میکنم
sensibility احساس ودرک هش
feeler احساس کننده
sensibilities احساس ودرک هش
supersensory مافوق احساس
perception دریافت احساس
icons نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
ikons نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
icon نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
ahedonia فقدان احساس لذت
referred sensation احساس جابه جا شده
anhedonia فقدان احساس لذت
traction sensation احساس کشیدگی پوست
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
ill at ease <idiom> احساس عصبانیت وناراحتی
sense winding سیم پیچ احساس
give voice to <idiom> احساس ونظرت رابیان کن
hate one's guts <idiom> احساس انزجار از کسی
impercipient بی احساس ادم بی بصیرت
unreality feeling احساس ناواقعی بودن
apperceptive وابسته به درک و احساس
inapprehensible نامفهوم غیرقابل احساس
palpability قابل احساس و لمس
notebook computer که به راحتی قابل حمل است ولی صفحه کلید و صفحه نمایش کوچک دارد
rom نرم افزار ذخیره شده در ROM روی کارتریج که به راحتی قابل نصب روی کامپیوتراست .
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria بیقراری احساس ملالت وکسالت
sensory وابسته به مرکز احساس حساس
esthesia فرفیت احساس و ادراک حساسیت
abklingen محو شدن تدریجی احساس
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
to t. on any one's corn احساس کسی راجریحه دارکردن
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
a pang of love احساس رنج آور عشق
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
impassibly بی نشان دادن احساس درد
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
rocking chairs صندلی تاب صندلی راحتی تکان خور
rocking chair صندلی تاب صندلی راحتی تکان خور
lounge اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounging اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounged اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounges اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com