English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (39 milliseconds)
English Persian
infatute احمق کردن
sot احمق کردن
Search result with all words
stultified احمق کردن خرف کردن
stultifies احمق کردن خرف کردن
stultify احمق کردن خرف کردن
stultifying احمق کردن خرف کردن
to make an a of احمق یانادان کردن
Other Matches
muppets [colloquial] احمق ها
schnook احمق
gawkish احمق
cox احمق
tomfool احمق
nincompoop احمق
dult احمق
goslings احمق
gosling احمق
barmy احمق
barmiest احمق
fools احمق
barmier احمق
inane احمق
nincompoops احمق
dulte احمق
fool احمق
luny احمق
suckers احمق
insipient احمق
nidget احمق
half-baked <idiom> احمق
wiseacre احمق
goofiest احمق
loggerhead احمق
harebrained احمق
gormless احمق
mooncalf احمق
moon calf احمق
goofier احمق
loony احمق
loonies احمق
thickheaded احمق
looney احمق
daffy احمق
sucker احمق
fatuous احمق
dopey احمق
goofy احمق
daft احمق
gid احمق
cockscomb احمق
cockscombs احمق
cockeyed احمق
fooled احمق
booby احمق
naturals احمق
natural احمق
sot احمق
spooney احمق
bughouse احمق
simpletons احمق
simpleton احمق
fathead احمق
ninny احمق
daftest احمق
asinine احمق
ninnies احمق
gawky احمق
cock eyed احمق
dafter احمق
dotty خل احمق
fatheads احمق
infatuated احمق
fooling احمق
fat headed احمق
goosy احمق ترسو
battiest دیوانه احمق
stupid احمق خنگ
have a screw loose <idiom> احمق بودن
batty دیوانه احمق
stupider احمق خنگ
stupidest احمق خنگ
drooled ادم احمق
dromedary ادم احمق
galoot ادم احمق
featherhead ادم احمق
dotterel ادم احمق
drool ادم احمق
drooling ادم احمق
plumbeous گیج احمق
feebleminded احمق کودن
featherbrain ادم احمق
dromedaries ادم احمق
foolish ابله احمق
poop ادم احمق
frivolous سبکسر احمق
poops ادم احمق
battier دیوانه احمق
have rocks in one's head <idiom> احمق بودن
unmeaning احمق کم عمق
densest انبوه احمق
denser انبوه احمق
dense انبوه احمق
mutts آدم احمق
birdbrain ادم احمق
noodle ماکارونی احمق
tawpie زن احمق وشلخته
senseless احمق احمقانه
drools ادم احمق
goosey احمق ترسو
softhead ادم احمق
mutt آدم احمق
jerking ادم احمق و نادان
jerked ادم احمق و نادان
bufflehead ادم احمق کله خر
jerk ادم احمق و نادان
thick <idiom> احمق ،غیر منطقی
cluck ادم احمق و رذل
moron ادم احمق وابله
morons ادم احمق وابله
jay شخص پر حرف و احمق
poops ادم بی معنی و احمق
poop ادم بی معنی و احمق
bonehead ادم احمق وکودن
jerks ادم احمق و نادان
bigmouth شخص پزبده و احمق
jays شخص پر حرف و احمق
sawney احمق ساده لوح
snipped ادم احمق ته سیگار
clucks ادم احمق و رذل
goofs شخص احمق و کودن
duffer ادم احمق وکودن
goof شخص احمق و کودن
hicks دهاتی جاهل احمق
hick دهاتی جاهل احمق
idiots ادم سفیه و احمق
idiot ادم سفیه و احمق
goofing شخص احمق و کودن
clucking ادم احمق و رذل
snip ادم احمق ته سیگار
goofed شخص احمق و کودن
clucked ادم احمق و رذل
seely بیگناه احمق Seeding
dimwit ادم کودن و احمق
snipping ادم احمق ته سیگار
duffers ادم احمق وکودن
Even a fool knows this . یک احمق هم این رامی داند
nitwits ادم کله خشک و احمق
zombie انسان زنده شد ادم احمق
zombies انسان زنده شد ادم احمق
half wit ادم احمق ونادان ابله
half-wit ادم احمق ونادان ابله
half-wits ادم احمق ونادان ابله
nitwit ادم کله خشک و احمق
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
spoony احمق اهل بوس وکنار
zombi انسان زنده شد ادم احمق
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
duffre ادم احمق وکودن جنس بنجل
fuckers آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
arseholes آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
twats آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
assholes آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
dipshits آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
motherfuckers آدمهای احمق و پست [اصطلاح رکیک]
He is not such a fool as you assuoed . آنطور که فرض کردی احمق نیست
sad sack ادم خوش نیت ولی احمق وبی عرضه
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com