Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
Other Matches
replied
پاسخ دادن جواب کتبی
reply
پاسخ دادن جواب کتبی
replying
پاسخ دادن جواب کتبی
replies
پاسخ دادن جواب کتبی
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
give two months notice
دو ماه پیشتر اخطار دادن
indicator
نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
alerts
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
written
کتبی
depositions
گواهی کتبی
written evidence
دلیل کتبی
round robin
درخواست کتبی
documentary evidence
دلیل کتبی
termination notice
استعفای کتبی
deposition
گواهی کتبی
to write an exam
امتحان کتبی نوشتن
reprographics
موضوعات کتبی تصاویر
The written statements of the witness.
اظهارات کتبی شاهد
writes
ثبت رای کتبی
to do a test
امتحان کتبی نوشتن
write
ثبت رای کتبی
record
مدرک کتبی سابقه
mail order of payment
دستور پرداخت کتبی
bill of exchange
حواله یا برات کتبی غیرمشروط
charted
گزارش کتبی مسابقه نقشه دریایی
chart
گزارش کتبی مسابقه نقشه دریایی
charting
گزارش کتبی مسابقه نقشه دریایی
charts
گزارش کتبی مسابقه نقشه دریایی
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
devise
به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devises
به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devised
به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devising
به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
conveying
انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
conveys
انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
conveyed
انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
convey
انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
covenants
در CLعبارت است از عقدی که برمبنای قرارداد کتبی مهر وامضا شده
covenant
در CLعبارت است از عقدی که برمبنای قرارداد کتبی مهر وامضا شده
injunction
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
caveats
اخطار
talking-to
اخطار
talking to
اخطار
caveat
اخطار
bidding
اخطار
premonitions
اخطار
premonition
اخطار
signal
اخطار
noticed
اخطار
notices
اخطار
noticing
اخطار
tip-off
اخطار
signaled
اخطار
signalled
اخطار
yello card
اخطار
tip off
اخطار
tip-offs
اخطار
notice
اخطار
warning line
خط اخطار
warning
اخطار
prenotion
اخطار
penalty
اخطار
warnings
اخطار
notification
اخطار
penalties
اخطار
monition
اخطار
notified
اخطار کردن به
notifiable
اخطار کردنی
signaller
اخطار کننده
misfeasance
اخطار کردن
point of order
اخطار نظامنامهای
admonishment
اخطار تنبیه
notifies
اخطار کردن به
cautioned
اخطار توجه
previse
اخطار کردن
points of order
اخطار نظامنامهای
cautioned
اخطار کردن به
warning sign
علامت اخطار
caution
اخطار توجه
caution
اخطار کردن به
warner
اخطار کننده
notifying
اخطار کردن به
denunciations
اخطار تهدیدامیز
notify
اخطار کردن به
denunciation
اخطار تهدیدامیز
cautioning
اخطار کردن به
citing
اخطار کردن
caveat emptor
اخطار به خریدار
till further notice
تا اخطار ثانوی
caveat subscriptor
اخطار به عضو
caveat subscriptor
اخطار به مشترک
forewarning
اخطار قبلی
caveat venditor
اخطار به فروشنده
penalty
پنالتی اخطار
cognizance
اخطار قانونی
cognizance
اخطار رسمی
warn
اخطار کردن به
warned
اخطار کردن به
until further notice
تا اخطار ثانوی
warns
اخطار کردن به
premonitory
اخطار کننده
cites
اخطار کردن
cited
اخطار کردن
premonition
اخطار قبلی
cautioning
اخطار توجه
penalties
پنالتی اخطار
cite
اخطار کردن
cautions
اخطار توجه
premonitions
اخطار قبلی
cautions
اخطار کردن به
alarms
اعلان خطر اخطار
issue a warning
اخطار صادر کردن
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
alarmingly
اعلان خطر اخطار
short notice
اخطار کوتاه مدت
premonitor
از پیش اخطار کننده
forewarn
ازپیش اخطار کردن
He took no heed of my warning.
به اخطار من توجهی نکرد
premonitory
متضمن اخطار قبلی
alarmed
اعلان خطر اخطار
bleeps
ایجاد صدای اخطار
at ten minutes notice
با ده دقیقه اخطار قبلی
bleeping
ایجاد صدای اخطار
notify someone
به کسی اخطار کردن
bleeped
ایجاد صدای اخطار
forewarns
ازپیش اخطار کردن
monitorial
مبصر اخطار امیز
bleep
ایجاد صدای اخطار
alarum
اخطار شیپور حاضرباش
alarm
اعلان خطر اخطار
forewarned
ازپیش اخطار کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
bleeping
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped
صدای اخطار قابل شنیدن
beeping
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps
صدای اخطار قابل شنیدن
beep
صدای اخطار قابل شنیدن
beeps
صدای اخطار قابل شنیدن
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
beeped
صدای اخطار قابل شنیدن
monitory
وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
bleep
صدای اخطار قابل شنیدن
warranting
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrants
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranted
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
stuck beacon
ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alert
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerts
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
parol contract
قرارداد کتبی امضا نشده قرارداد شفاهی
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
alarm
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarms
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmed
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
false
اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
demarche
بعمل می اورد . به این معنی که فرستاده ویژهای برای مذاکره درباره مطلب مورد نظر و تقدیم مدارک کتبی به ان کشور نزد وزیرامور خارجه ان می فرستد
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
notified
اعلام کردن اخطار کردن
counter memorial
یادداشت متقابل اخطار متقابل
announcing
اعلان کردن اخطار کردن
announce
اعلان کردن اخطار کردن
announced
اعلان کردن اخطار کردن
announces
اعلان کردن اخطار کردن
notify
اعلام کردن اخطار کردن
notifying
اعلام کردن اخطار کردن
notifies
اعلام کردن اخطار کردن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com