Total search result: 227 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to take to wife |
ازدواج کردن با |
|
|
Search result with all words |
|
join |
ازدواج کردن |
joined |
ازدواج کردن |
joins |
ازدواج کردن |
marries |
ازدواج کردن |
marry |
ازدواج کردن |
intermarried |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
intermarries |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
intermarry |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
intermarrying |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
cohabit |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
cohabited |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
cohabiting |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
cohabits |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
ask for a lady's hand |
تقاضای ازدواج با بانویی کردن |
interwed |
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن |
married under a contract unlimited perio |
ازدواج کردن |
to marry at a registry office |
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن |
win a lady's hand |
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن |
wive |
ازدواج کردن |
If only she would marry me ! |
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن) |
To marry below ones station. |
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن |
tie the knot <idiom> |
ازدواج کردن |
annul a marriage |
عقد ازدواج را فسخ کردن |
to get somebody paired off with somebody |
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج |
to fix somebody up with somebody [American E] |
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج |
to pair somebody off [up] with somebody |
کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد] |
Other Matches |
|
marriages |
ازدواج پیمان ازدواج |
marriage |
ازدواج پیمان ازدواج |
marriages |
ازدواج |
marriage |
ازدواج |
matrimony |
ازدواج |
hymens |
ازدواج |
marriageable age |
ازدواج |
spousal |
ازدواج |
hymen |
ازدواج |
wedded |
وابسته به ازدواج |
wedded |
ازدواج کرده |
gamophobia |
ازدواج هراسی |
premarital |
پیش از ازدواج |
civil marriage |
ازدواج محضری |
mesalliance |
ازدواج با زیردستان |
mismatch |
ازدواج ناجور |
misogamist |
بیزار از ازدواج |
misogamy |
بیزاری از ازدواج |
civil marriages |
ازدواج محضری |
wedder |
ازدواج کننده |
A marriage of convenience . |
ازدواج مصلحتی |
intermarriage |
ازدواج با خویشاوندان |
marriage bed |
قباله ازدواج |
marriage line |
گواهینامه ازدواج |
marriage registry |
دفتر ازدواج |
pop the question <idiom> |
تقاضای ازدواج |
dissolution of marriage |
انحلال ازدواج |
remarriage |
ازدواج مجدد |
remarriages |
ازدواج مجدد |
marriages of convenience |
ازدواج مصلحتی |
soles |
ازدواج نکرده |
temporary marriage |
ازدواج موقت |
registration of marriage |
ثبت ازدواج |
sole |
ازدواج نکرده |
matrimony |
ازدواج نکاح |
post nuptial |
بعد از ازدواج |
affiance |
پیمان ازدواج |
matrimonial |
مربوط به ازدواج |
marriage of convenience |
ازدواج مصلحتی |
misogamy |
ازدواج ستیزی |
matches |
ازدواج زورازمایی |
nullity of marriage |
بطلان ازدواج |
termination of marriage |
فسخ ازدواج |
match |
ازدواج زورازمایی |
single |
ازدواج نکرده |
banning |
اعلان ازدواج در کلیسا |
ban |
اعلان ازدواج در کلیسا |
marriage line |
عقدنامه سند ازدواج |
common law marriage |
ازدواج غیر رسمی |
nubile |
قابل ازدواج و همسری |
endogamy |
رسم ازدواج قبیلهای |
breach of promise |
شکستن پیمان ازدواج |
matchmaker |
دلال یا دلاله ازدواج |
exogamy |
ازدواج با افرادخارج از قبیله |
celibacy |
بی شوهری امتناع از ازدواج |
matchmakers |
دلال یا دلاله ازدواج |
adultery |
بی دینی ازدواج غیرشرعی |
bans |
اعلان ازدواج در کلیسا |
newlywed |
تازه ازدواج کرده |
break up of the a proposed marriage |
به هم خوردن ازدواج احتمالی |
in law |
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج |
levirate |
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود |
Nothing is further from my mind than marriage . |
اصلا" فکر ازدواج نیستم |
hetaerism |
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین |
physical capacity for marriage |
قابلیت صحی برای ازدواج |
medical fitness for marriage |
قابلیت صحی برای ازدواج |
extra-curricular |
فعالیت جنسی خارج از ازدواج |
morganatic |
ازدواج کننده باپست تراز خود |
Congratrlation on your marriage . |
ازدواج شما بسیار مبارک باشد |
intermarriage |
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف |
She married for love ,not for money . |
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول |
sororate |
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده |
bastard eigne |
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود |
miscegenation |
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر |
polygeny |
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه |
shack up with <idiom> |
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج |
She married a man old eonugh to be her father. |
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد |
young people |
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند |
morgantic marriage |
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه |
polyandry |
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج |
fornication |
رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق] |
free love |
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج |
prothalamion |
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد |
rob the cradle <idiom> |
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است |
prothalamium |
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد |
in love - engaged - married |
عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند] |
Oedipus |
ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد] |
pocket piece |
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد |
banns |
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند |
restraint of marriage |
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند |
special bastard |
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود |
judicial separaion |
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود |
connexion |
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |