Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
Other Matches
evade
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
bleneh
شانه خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن از
shirked
شانه خالی کردن از
shirking
شانه خالی کردن از
shrinks
شانه خالی کردن از
shirks
شانه خالی کردن از
shrinking
شانه خالی کردن از
beat
شانه خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
flinch
شانه خالی کردن
flinching
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
cop-out
شانه خالی
cop-outs
شانه خالی
hackle
شانه مخصوص شانه کردن لیفهای کتان وابریشم کتان زن
reed
شانه
[وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
heckles
شانه کردن
heckle
شانه کردن
heckled
شانه کردن
heckling
شانه کردن
hackle
شانه کردن
shoulder block
سد کردن حریف با ضربه شانه
back-comb
شانه کردن مو به سمت فرق سر
carding
شانه کردن پشم یاپنبه
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
head to head
رقابت شانه به شانه
noil
خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
high leg attack and shoulder control
زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
combing
شانه کردن جستجو کردن
comb
شانه کردن جستجو کردن
combed
شانه کردن جستجو کردن
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
carding brush
شانه حلاجی یا کیله جهت موازی کردن الیاف به روش دستی
depleting
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
unload
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
unloads
خالی کردن
purges
خالی کردن
depletes
خالی کردن
let out
خالی کردن
deplete
خالی کردن
to load off
خالی کردن
vent
خالی کردن
vented
خالی کردن
venting
خالی کردن
drained
خالی کردن اب
evacuate
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
depleted
خالی کردن
vents
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
let off
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
draining
خالی کردن اب
clear-out
خالی کردن
purge
خالی کردن
vacating
خالی کردن
to offload
خالی کردن
vacate
خالی کردن
to work off
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
vacated
خالی کردن
clear out
خالی کردن
vacates
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
assoil
خالی کردن
knock out
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
purged
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
discharges
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
discharge
خالی کردن
vent
خالی کردن خشم
decant
اهسته خالی کردن
exhaustible
قابل خالی کردن
disgorges
خالی کردن ریختن
lade
با ملاقه خالی کردن
disgorging
خالی کردن ریختن
discharge
خالی کردن باتری
elutriate
اهسته خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
unload
خالی کردن بار
pumped
با تلمبه خالی کردن
unload
خالی کردن اندوه
pumps
با تلمبه خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
desolate
خالی از سکنه کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
discharge
خالی کردن گلوله
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
disgorged
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
decanted
اهسته خالی کردن
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
flecker
خال خالی کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
decants
اهسته خالی کردن
diffusion
خالی کردن بار
to touch off
درکردن خالی کردن
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
empty
خالی کردن تهی شدن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
empties
خالی کردن تهی شدن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
hollows
پوک شدن خالی کردن
emptied
خالی کردن تهی شدن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
master slave manipulator
یک شانه
beater
شانه
omoplate
شانه
shoulder
شانه
shouldering
شانه
pitchfork
شانه
harrower
شانه زن
shoulders
شانه
pitchforks
شانه
scapulas
شانه
iekke
شانه ها
boek bou
شانه
epaule
شانه
combings
دم شانه
combing
شانه
shouldered
شانه
comb
شانه
scapula
شانه
combed
شانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com