Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Other Matches
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
originals
که از آن می توان کپی گرفت
original
که از آن می توان کپی گرفت
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
eight bit system
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
integrity
بی عیبی
impeccability
بی عیبی
faultlessness
بی عیبی
freedom from defect
بی عیبی
immaculateness
بی عیبی عفت
it is well enough
عیبی ندارد
what is wrong with that?
مگراین چه عیبی دارد
lick son
عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
What's up with him?
مگر او
[مرد]
چه عیبی دارد؟
Something is wrong.
عیبی درکار
[این موضوع]
است.
clearance
گواهینامه یاکاغذ دال بر پاکی و بی عیبی ترخیص
ratings
توان نامی توان قدرت
rating
توان نامی توان قدرت
lsb
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
he is on his legs
کارش دایراست
He is completely absorbed by his business.
کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
he drives a roaring trade
کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison .
عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it .
بگذارید منشی کارش را بکند
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
کارش حساب وکتابی ندارد
eclipse
گرفت
eclipsed
گرفت
eclipsing
گرفت
eclipses
گرفت
get off one's butt
<idiom>
سرش شلوغه کارش شروع شده
fasts
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
tethanus
گرفت عضلانی
the wind rises
بادوزیدن گرفت
solar eclipse
گرفت خورشید
eclipe of the moon
ماه گرفت
dynamic dump
رو گرفت پویا
lunar eclipse
گرفت ماه
wine cooper
کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
melodramatist
کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
the doctor bled me
دکتراز من خون گرفت
dump
رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car.
اتوموبیل اورازیر گرفت
he went his way
راه خودراپیش گرفت
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
air impingment
عیبی در پرداخت هواپیما که رنگ ان مات شده و حبابهای هوا در سطح رنگ پدیدارمیشوند
i overpaid him for his work
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat trains
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat train
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere.
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
A surge of anger rushed over me .
سرا پایم را فرا گرفت
She had a heart attack .
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
It was engraved on my mind .
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
he talked himself hoarse
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
dynamic
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
ringman
کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
chimney sweep
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamically
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
paintress
زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
pawn broker
کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
devil's advocate
کشیشی که اعمال و سوابق مردهای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی میکند تامبادا عیبی از قلم افتاده باشد
devil's advocates
کشیشی که اعمال و سوابق مردهای را که قرار است تقدیس شده و saint شود به طور انتقادی بررسی میکند تامبادا عیبی از قلم افتاده باشد
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
She mistook me for somebody else .
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
She was transported with joy .
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
Where can I contact Mr …. ?
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
He was granted a grade promotion.
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
His wish was fulfI'lled.
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
He'll never amount to anything.
<idiom>
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
quantum meruit
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
the inquisition
دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
industrial union
اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
piecer
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
bill posters
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
daemon
در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
air man
کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
tantalus
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
air brush
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
First come first served.
هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter
جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
knife boy
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he was p in his business
خوب بود کارش رونق گرفته بود
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected
نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
ambidextral
دو سو توان
capacitance
توان
oligotrophic
کم توان
exponent
توان
vigour
توان
potential
توان
potency
توان
p
توان
low power
توان کم
exponents
توان
ambidextrous
دو سو توان
isoelectric
هم توان
vim
توان
vigor
توان
high-powered
پر توان
powered
توان
powering
توان
powers
توان
throughput
توان
power
توان
equipotent
هم توان
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
low power
توان کوچک
exponentiation
به توان رساندن
input power
توان ورودی
light output ratio
توان نور
h.p.
توان اسب
heating power
توان حرارتی
i. and evdevolution
توان یابی
i^ r loss
اتلاف توان
idle power
توان کور
wattles power
توان کور
flexural strength
توان خمشی
increase of output
افزایش توان
fluctuating power
توان نوشی
indicated horsepower
توان فاهری
interference power
توان پارازیت
idle current wattmeter
توان کورسنج
instantaneous power
توان لحظهای
horse power
توان موتور
true power
توان واقعی
true power
توان متوسط
true power
توان حقیقی
thermal power
توان حرارتی
tensile strength
توان کششی
sounp power
توان صوتی
resolution power
توان تفکیک
received power
توان دریافتی
real power
توان موثر
useful power
توان مفید
vector power
توان برداری
power
توان
[ریاضی]
exponent
توان
[ریاضی]
to the power of
[three]
به توان
[سه]
[ریاضی]
wattmeter
توان سنج
wattless power
توان هرز
real power
توان حقیقی
reactor output
توان راکتور
power factor
ضریب توان
power endurance
توان استقامت
simple circuit
مدار توان
power circuit
مدار توان
potential energy
نهان توان
physical medicine
طب توان بخشی
output power
توان خروجی
out put
توان دستگاهها
motor output
توان موتور
microcomputer
کامپیوتر کم توان
power function
تابع توان
reactive volt amperes
توان هرز
reactive power
توان راکتیو
reactive power
توان واکنشی
reactive power
توان هرز
rated output
توان نامی
puissance
توان قدرت
power output
توان خروجی
power loss
اتلاف توان
power level indicator
توان نما
power level
تراز توان
maximum available powere
توان حداکثر
horsepower
توان اسب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com