English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
equipage اسباب و لوازم جنگی
Other Matches
gears اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
gear اسباب لوازم
paraphernalia اسباب لوازم
toiletry لوازم ارایش اسباب توالت
enginery اسباب جنگی
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
accessory لوازم یدکی لوازم اضافی
escry فریاد و غریو جنگی سردادن نعره جنگی
battle drill مشق جنگی تمرین جنگی
warship کشتی جنگی ناو جنگی
warships کشتی جنگی ناو جنگی
cartel ship کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
tackle لوازم
fixing لوازم
accessories لوازم
apparatus لوازم
fitting لوازم
fittings لوازم
tackling لوازم
fitments لوازم
furnishings لوازم
fitment لوازم
needments لوازم
tackles لوازم
equipment لوازم
dixings لوازم
estovers لوازم
serviced لوازم
equipments لوازم
service لوازم
fixings لوازم
tackled لوازم
utensils لوازم اشپزخانه
utensil لوازم اشپزخانه
hairstyling accessories لوازم آرایشمو
firing accessories لوازم احتراق
camping equipment لوازم مخصوصاردو
outfit لوازم فنی
outfits لوازم فنی
accessory لوازم فرعی
photography لوازم عکاسی
sanitary ware لوازم بهداشتی
personal effects لوازم شخصی
photographic accessories لوازم عکاسی
rig لوازم لباس
rigged لوازم لباس
rigs لوازم لباس
travelling outfit لوازم سفر
accessory لوازم کمکی
accessory لوازم یدکی
kit بسته لوازم
accessories لوازم یدکی
kits بسته لوازم
tool tether لوازم مورداحتیاج
throwing apparatus لوازم پرتاب
plumbing tools لوازم لولهکشیخانه
bedding لوازم تختواب
tackles لوازم کار
Home appliances لوازم خانگی
fittings لوازم ثابت
stationery لوازم التحریر
fire-irons لوازم بخاری
maintenance materials لوازم تعمیرات
tackle لوازم کار
fittings لوازم قایق
tackled لوازم کار
kitchen stuff لوازم اشپزخانه
illuminating fixture لوازم روشنایی
tackling لوازم کار
fire irons لوازم پای بخاری
outfitters فروشنده لوازم شکار
spare parts list فهرست لوازم یدکی
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
outfitter فروشنده لوازم شکار
stationers فروشنده لوازم التحریر
stationer فروشنده لوازم التحریر
bathing things لوازم شنا [حمام]
desk accessory لوازم رومیزی یا روزمره
table ware لوازم میز یا سفره
bathing gear لوازم شنا [حمام]
duffle bag کیسه لوازم شخصی
drilling fixture لوازم مته کاری
upholstery اثاثه یا لوازم داخلی
swimming things لوازم شنا [حمام]
dressing case جعبه لوازم ارایش
drawing materials لوازم نقشه کشی
muniment وسیله دفاع لوازم
spares stock موجودی لوازم یدکی
tableware لوازم میز یا سفره
motorcar accessories لوازم اضافی اتومبیل
accessory box جعبه لوازم یدکی
fixture لوازم نصب کردنی
accessory pouch کیسه کوچک لوازم
duffel لوازم واثاثه قابل حمل
duffle لوازم واثاثه قابل حمل
sanitate دارای لوازم بهداشتی کردن
dinner set لوازم و فرف شام یا ناهار
deadlined equipment لوازم و تجهیزات از کار افتاده
fixtures لوازم برقی و لوله کشی
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
mountings لوازم نصب شده روی وسیله
pantries شربت خانه مخصوص لوازم سفره
pantry شربت خانه مخصوص لوازم سفره
manifest destiny لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی
stock in trade لوازم وابزار کار فوت وفن
bedclothes لوازم رختخواب مثل ملافه ولحاف و پتو
tote road جاده مخصوص حمل لوازم وذخایر به محلی
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
Personal effects are duty-free. لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
dixings اسباب
lash up اسباب
articles اسباب
apparatus اسباب
free handed بی اسباب
instrumentally با اسباب
accouterment اسباب
tackling اسباب
fixings اسباب
geap اسباب
free hand بی اسباب
devices اسباب
rigs اسباب
instrument اسباب
things اسباب
rigged اسباب
mountings اسباب
tool اسباب
apparel اسباب
rigging اسباب
article اسباب
device اسباب
rig اسباب
traps اسباب
appliance اسباب
valuables اسباب
outfit اسباب
outfits اسباب
gadget اسباب
gadgets اسباب
doodads اسباب
doodad اسباب
freehand بی اسباب
contrivance اسباب
whigmaleery اسباب
whigmaleerie اسباب
tackle اسباب
contraption اسباب
contraptions اسباب
appliances اسباب
remover اسباب کش
removers اسباب کش
contrivances اسباب
tackled اسباب
tackles اسباب
accessory objects لوازم اضافی جهت زینت بخشیدن به بافت مثل مروارید و پولک و غیره
inconveniencing اسباب زحمت
kit اسباب کار
conspiracy اسباب چینی
inconveniences اسباب زحمت
spared اسباب یدکی
spare اسباب یدکی
furniture سامان اسباب
implements اسباب اجراء
inconvenienced اسباب زحمت
inconvenience اسباب زحمت
engine موتور اسباب
malice اسباب چینی
kits اسباب کار
military device اسباب ارتشی
thing اسباب دارایی
appliance اسباب کار
utensil وسایل اسباب
tools اسباب کار
resonator اسباب ارتعاش
conspiracies اسباب چینی
appliances اسباب کار
implementing اسباب اجراء
implemented اسباب اجراء
implement اسباب اجراء
purofier اسباب پاک کن
playthings اسباب بازی
plaything اسباب بازی
stamper اسباب کوبیدن
utensils وسایل اسباب
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
drags اسباب لایروبی
toys اسباب بازی
toy اسباب بازی
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
causes of revelation اسباب نزول
move اسباب کشی
slides اسباب لغزنده
drag اسباب لایروبی
caboodle اسباب سفر
slide اسباب لغزنده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com