English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
Other Matches
join ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
pig headedly ازروی کله شقی ازروی کودنی
impartially ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
discerningly ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
pusillanimously ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
expertly ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
craftsmaster استاد
instructors استاد
professor استاد
maestros استاد
instructor استاد
professors استاد
wright استاد
maestro استاد
skilful استاد
adept استاد
updated 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
handy استاد در کارخود
adjoint معاون استاد
tutors استاد راهنما
tutored استاد راهنما
past master استاد قدیمی
tutor استاد راهنما
handiest استاد در کارخود
past master استاد پیشین
past masters استاد پیشین
past masters استاد قدیمی
elaborate ساخت استاد
elaborated ساخت استاد
elaborates ساخت استاد
master workman استاد کار
elaborating ساخت استاد
master ارباب استاد
master استاد شطرنج
mastered ارباب استاد
mastered استاد شطرنج
handier استاد در کارخود
chess master استاد شطرنج
masters استاد شطرنج
masters ارباب استاد
master off استاد شمشیربازی
philologist استاد زبان شناسی
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
analyst استاد تجزیه روانکاو
analysts استاد تجزیه روانکاو
grandmasters استاد بزرگ شطرنج
grandmaster استاد بزرگ شطرنج
black belt کمربند سیاه استاد جودو
black belts کمربند سیاه استاد جودو
As a university professor , his performance stank. طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
regius professor استاد منصوب ازطرف پادشاه
he is a past master in او در استاد یا کهنه کار است
international master استاد بین المللی شطرنج
To be a master of ones craft. درفن خود استاد بودن
donnish وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
don رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
dons رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
donned رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
Freemason [استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
ill informed بی اطلاع
uniformed بی اطلاع
unimformed بی اطلاع
know how اطلاع
knowledge اطلاع
information اطلاع
nescious بی اطلاع
awareness اطلاع
deep read با اطلاع
unwitting بی اطلاع
unawares بی اطلاع
notification اطلاع
unaware بی اطلاع
uninformed بی اطلاع
intelligence اطلاع
advice اطلاع
unknowingly بی اطلاع
unknowable بی اطلاع
well-read با اطلاع
well read با اطلاع
versed با اطلاع
conizance اطلاع
datum اطلاع
learning اطلاع
unknowing بی اطلاع
warning اطلاع
consciousness اطلاع
acquaintance اطلاع
notice اطلاع
conscious mind اطلاع
word اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] اطلاع
appreciation [awareness] اطلاع
tip-off اطلاع
ill-informed <adj.> بی اطلاع
communication اطلاع
unadvised بدون اطلاع
noticing توجه اطلاع
advice note یادداشت اطلاع
informatics اطلاع رسانی
unpolitical بی اطلاع ازسیاست
noticed توجه اطلاع
notice توجه اطلاع
prospectuses اطلاع نامه
report اطلاع دادن
attention اخطارجهت اطلاع به
reported اطلاع دادن
reports اطلاع دادن
criticaster ناقد بی اطلاع
global knowledge اطلاع سراسری
attentions اخطارجهت اطلاع به
prospectus اطلاع نامه
notified اطلاع دادن
notifies اطلاع دادن
inking اطلاع مختصر
tip off اطلاع نهانی
misknow بی اطلاع بودن از
preview اطلاع قبلی
previews اطلاع قبلی
information اطلاع دادن
tip-offs اطلاع نهانی
knowledge of results اطلاع از نتایج
letter of a اطلاع نامه
notices توجه اطلاع
notify اطلاع دادن
notifying اطلاع دادن
a piece of information یک تکه اطلاع
tip-off اطلاع نهانی
precognition اطلاع قبلی
from ازروی
Mohtasham design طرح محتشمی [اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
publicized به اطلاع عموم رساندن
publicizes به اطلاع عموم رساندن
tip انعام اطلاع منحرمانه
tipping انعام اطلاع منحرمانه
As you are well informed… همانطور که اطلاع دارید
mininformation اطلاع یا خبر نادرست
Please let me know. لطفا"به من اطلاع دهید
publicising به اطلاع عموم رساندن
publicizing به اطلاع عموم رساندن
publicised به اطلاع عموم رساندن
to let know خبردادن به اطلاع دادن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
publicize به اطلاع عموم رساندن
publicises به اطلاع عموم رساندن
notify the public به اطلاع عموم رساندن
messages حجم اطلاع مشخص
gibberish اطلاع بی معنا و بی استفاده
he is in the know اطلاع ویژه دارد
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
to pass on [information or news] به بقیه اطلاع دادن
let me know بمن اطلاع دهید
publitize به اطلاع عموم رساندن
message حجم اطلاع مشخص
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
childishly ازروی بچگی
subtly ازروی زیرکی
blamelessly ازروی بی گناهی
flippantly ازروی سبکی
ill humouredly ازروی بد خویی
pessimistically ازروی بد بینی
inadequately ازروی بی کفایتی
brotherly ازروی دوستی
headily ازروی خودسری
basely ازروی پستی
inquisitively ازروی کنجکاوی
insesately ازروی بی عاطفگی
empirically ازروی شارلاتانی
irreverently ازروی بی حرمتی
irresolutely ازروی بی تصمیمی
by i ازروی ندانستگی
joyfully ازروی خوشحالی
rakishly ازروی هرزگی
irreligiously ازروی بی دینی
irefully ازروی تندی
blunderingly ازروی اشتباه
puerilely ازروی بچگی
heretically ازروی فسادعقیده
hurry scurry ازروی دستپاچگی
glaringly ازروی خودنمائی
economically ازروی اقتصاد
lightly ازروی بی علاقگی
despondently ازروی افسردگی
despondingly ازروی افسردگی
stupidly ازروی نادانی
indelicately ازروی بی نزاکتی
indecisively ازروی دو دلی
inefficiently ازروی بی عرضگی
indecently ازروی بی شرمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com