Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
Other Matches
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
terminated
پایان دادن پایان یافتن
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminates
پایان دادن پایان یافتن
province
استان
county
استان
provinces
استان
counties
استان
nomarchy
استان
shire
استان
eparchy
استان
provice
استان
shires
استان
court of appeal
دادگاه استان
massachusett
استان ماساچوست
massachusetts
استان ماساچوست
sectionalism
استان گرایی
Azerbaijan
استان آذربایجان
courts of appeal
دادگاه استان
manchuria
استان منچوری
court of province
دادگاه استان
Zanjan
استان زنجان
stating
دولت استان
states
دولت استان
stated
دولت استان
state bank
بانک استان
state-
دولت استان
state
دولت استان
Moldavia
استان ملداوی
upstater
اهل شمال استان
shires
به استان تقسیم کردن
county towns
حاکم نشین استان
shire
به استان تقسیم کردن
welch
اهل استان ولزانگلستان
maritime
استان بحری یاساحلی
pomeranian
اهل استان "ژپومرانیا"
county town
حاکم نشین استان
county magestrate
قاضی دادگاه استان
state flower
گل علامت مخصوص هر استان یا کشور
quebec
استان " کبک " در مشرق کانادا
Welsh
اهل استان ولز انگلستان
posse comitatus
قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
sectionalism
طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
hoosier
لقب استان ومردم ایندیانا
Qainat
منطقه قائنات در استان خراسان
welsher
اهل استان ولز انگلستان
welcher
اهل استان ولز انگلستان
hawk eye
کنیه اهل استان ایوا
Nain
شهر نائین در استان اصفهان
jayhawker
لقب اهالی استان کانزاس دراتازونی
propretor
کنسول فرماندار استان قدیم روم
tarheel
اهل استان کارولینای شمالی امریکا
texas
استان تکزاس درکشورهای متحده امریکا
illinois
استان >ایلی نویز< در ایالت متحده امریکا
the principality
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
the principality of wales
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
state's attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
mellow
رسیده
consummates
رسیده
consummated
رسیده
consummate
رسیده
mellows
رسیده
headed
رسیده
mellowing
رسیده
mellowed
رسیده
ripest
رسیده
riper
رسیده
ripe
رسیده
consummating
رسیده
imported
کالای رسیده
culminant
باوج رسیده
in wards
کالای رسیده
full-fledged
بالغ رسیده
full fledged
بالغ رسیده
climactic
باوج رسیده
maturation
رسیده شدن
overripe
بسیار رسیده
import
کالای رسیده
importing
کالای رسیده
new arrived
تازه رسیده
new come
تازه رسیده
over ripe
زیاد رسیده
It's time
وقتش رسیده که
knee high
بزانو رسیده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
approvingly
به تایید رسیده
approved
به تایید رسیده
overdue
موعد رسیده
fullest
بالغ رسیده
ripely
بطور رسیده
full
بالغ رسیده
jack in office
رسیده است
floor length
رسیده بکف
in
:رسیده امده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
in-
:رسیده امده
Inc
به ثبت رسیده
agreed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
authorized
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
approved
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
allowed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
parvenu
تازه بدوران رسیده
grown
رسیده جوانه زده
ripens
رسیده کردن یاشدن
evaluations
ارزیابی اخبار رسیده
evaluation
ارزیابی اخبار رسیده
indent
سفارش رسیده از خارج
bequest
ارثی که بنابوصیت رسیده
inwards
واردات کالای رسیده
indenting
سفارش رسیده از خارج
Did it ever occur to you that …
تا کنون بفکرت رسیده که ...
indents
سفارش رسیده از خارج
bequests
ارثی که بنابوصیت رسیده
aggrieved
محنت رسیده مغموم
ripening
رسیده کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
letterbox
جعبهی نامههای رسیده
saturant
بحد اشباع رسیده
antemortem
مرگ زود رسیده
pensionable
وقت بازنشستگی رسیده
intersection point
نقطه بهم رسیده
jumped-up
تازه به دوران رسیده
letterboxes
جعبهی نامههای رسیده
raised to the purple
بپایه مترانی رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
nouveau riche
تازه بدوران رسیده
confirmation
تایید ازاطلاعات رسیده
parvenus
تازه بدوران رسیده
nouveaux-riches
تازه بدوران رسیده
nouveau-riche
تازه بدوران رسیده
ripen
رسیده کردن یاشدن
it is high time to go
وقت رفتن رسیده است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
perfects
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfecting
کاملا رسیده تکمیل کردن
syngraph
تنظیم کنندگان رسیده باشد
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
perfected
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
he is up a gum tree
کاردبه استخوانش رسیده است
paprika
میوه رسیده فلفل قرمز
he has been put to his trumps
کاردبه استخوانش رسیده است
paprica
میوه رسیده فلفل قرمز
if i had brains
<idiom>
اگر عقلم رسیده بود
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
patentee
ذینفع اختراع به ثبت رسیده
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
irreducibility
حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
backtell
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
I have just received your letter.
کاغذت تازه به دستم رسیده است
upstart
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
upstarts
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
haricots
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
the bill of has come to mature
وعده پرداخت برات رسیده است
the bill has come to maturity
وعده پرداخت برات رسیده است
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
haricot
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
demand frequency
نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
It's time to prepare the meal.
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
semifinalist
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
priming
استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
ground waves
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
carpetbaggers
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
brie
پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد
carpetbagger
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
general grant
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
dowager
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
nonagium
عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
dowagers
بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
exponents
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
ended
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ends
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
end
نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
end all
پایان
end line
خط پایان
finallist
پایان رس
finish line
خط پایان
fruition
پایان
out
<adv.>
پایان
illmitable
بی پایان
illimitable
بی پایان
windup
پایان
hexapod
شش پایان
initiator terminator
پایان ده
to sit out
تا پایان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com