English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
cylinder jacket استری داخل سیلندر
Other Matches
cylinder gas گاز داخل سیلندر
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
cylinder block boring machine دستگاه سوراخ کننده بدنه سیلندر ماشین مته بلوک سیلندر
actuating cylinder سیلندر پیستون عمل کننده سیلندر محرک
compensating port مدخلی در سیلندر اصلی ترمزکه در مواقعی که از ترمزاستفاده نمیشود سیلندر چرخ را به تانک روغن متصل کرده و از انبساط سیال در اثرگرما و نهایتا در گیر شدن ترمزها جلوگیری میکند
flat twin engine موتور بوکسر دو سیلندر موتور سیلندر متقابل با دوسیلندر
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
smoothing cement استری
lining استری
liners استری
linings استری
percaline استری
bushing استری
liner استری
esterification استری کردن
ester interchange تبادل استری
wigan پارچه استری
shalloon سرژ استری
priming paint رنگ استری
priming layer لایه استری
priming coat پوشش استری
transesterification تبادل استری
furnace lining استری کوره
intercommand داخل قسمت داخل یکان
magnesite lining استری با سنگ منیزیت
fischer esterification استری کردن فیشری
shalloon پارچه پشمی استری
wads استری توده کاه
wad استری توده کاه
furnace brick lining استری اجر کوره
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
boosters لایی استری منفجر کننده
booster لایی استری منفجر کننده
buster خرج مشتعل کننده استری یا لایی
silesia یکجور پارچه نازک استری وپردهای
cylinders سیلندر
cylinder سیلندر
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
bottled gas گاز سیلندر
cylinder pad پایه سیلندر
cylinder liner بوش سیلندر
pump cylinder سیلندر پمپ
pump barrel سیلندر تلمبه
cylinder block بلوک سیلندر
double acting cylinder سیلندر دوطرفه
liners بوش سیلندر
cylinder fins تیغههای سیلندر
cylinder capacity فضای سیلندر
oxygen cylinder سیلندر اکسیژن
liner بوش سیلندر
gas from cylinder گاز سیلندر
gas cylinder سیلندر گاز
gas bubbler سیلندر گاز
cylinder capacity حجم سیلندر
six cylinder engine موتور شش سیلندر
single acting cylinder سیلندر یک طرفه
single cylinder engine موتور یک سیلندر
two cylinder engine موتور دو سیلندر
swept volume حجم سیلندر
opposed piston engine موتور سیلندر روبرو
cylinder flange فلانج یا لبه سیلندر
gas cylinder valve شیر سیلندر گاز
eight cylinder engine موتور هشت سیلندر
cylinder skirt حاشیه یا دامنه سیلندر
bores قطر داخلی سیلندر
bore قطر داخلی سیلندر
drummed درام سیلندر استوانه
drum درام سیلندر استوانه
balanced actuator سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
actuator سیلندر پیستون عمل کننده
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
scrim پارچه استری مبل وغیره کرباس نازکی که بعنوان بتونه قاب چوبی وامثال ان بکارمیبرند
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
brake mean effective pressure مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
clearance volume کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
broad arrow engine موتور پیستونی با سه ردیف سیلندر که با زاویه کمتر از09 درجه نسبت به یکدیگرقرارگرفته اند
x engine موتور پیستونی با چهار ردیف سیلندر که از نمای روبروبصورت ایکس قرار گرفته اند
h engine موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
gas bottle سیلندر گاز کپسول گاز
interiors داخل
inside داخل
within در داخل
interior داخل
within <prep.> در داخل
anie داخل
withindoors در داخل
lineball داخل
intra داخل
insides داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
interiorly از داخل
aboard داخل
to line-jump داخل صف زدن
work in داخل کردن
anieoro به طرف داخل
intraspecific داخل گونهای
engaged in war داخل جنگ
anieoro از داخل به خارج
inhaul به داخل کشنده
to step in داخل شدن
to step inside داخل شدن
to walk in داخل شدن
cross hair خط داخل دوربین
to cut in line داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
withindoors افراد داخل
to cut in داخل شدن
interurban داخل شهری
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
interchart در داخل نقشه
intercellular داخل سلولی
intradivision در داخل لشگر
intrant داخل شونده
intraspecies داخل گونهای
phase in داخل کردن
to get into داخل شدن در
to go in داخل شدن
on berth در داخل بندر
to play at داخل شدن در
intromit داخل کردن
introgresseive داخل شونده
intratheater در داخل صحنه
interior wiring سیمکشی داخل
inside wiring سیمکشی داخل
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
to go into داخل شدن در
grind internally داخل را ساییدن
to work in داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
imbark داخل کردن
immit داخل کردن
implode از داخل ترکیدن
inhaul به داخل کشیدن
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
inbound داخل مرز
inboard به طرف داخل
inboard داخل کشتی
in and out داخل وخارج
implosion انفجار از داخل
inboard به سمت داخل
impenetrable داخل نشدنی
ingratiate داخل کردن
ingratiated داخل کردن
incorporating داخل کردن
incorporates داخل کردن
enter داخل شدن
incorporate داخل کردن
interns داخل شدن در
interning داخل شدن در
intern داخل شدن در
ingratiates داخل کردن
on line داخل رده
enter داخل کردن
inward داخل رونده
ingratiating داخل کردن
entered داخل کردن
enters داخل کردن
intercontinental داخل قاره
enters داخل شدن
entered داخل شدن
court tennis تنیس داخل سالن
plunged ناگهان داخل شدن
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
phase in به ترتیب داخل شدن
reentrant دوباره داخل شونده
gun bore داخل لوله توپ
on side در داخل خط خارج نشده
launch into politics داخل سیاست شدن
reentrant متوجه بسمت داخل
implode از داخل منفجر شدن
sighting دیدن از داخل دوربین
sightings دیدن از داخل دوربین
i went in to the garden داخل باغ شدم
home market بازار داخل کشور
bore داخل لوله توپ
bores داخل راتراشیدن سوراخ
bore داخل راتراشیدن سوراخ
furnace room فضای داخل کوره
indoor soccer فوتبال داخل سالن
irreptitious نهانی داخل شده
inwards or inward بطرف داخل بباطن
intratheater داخل صحنه عملیات
endoenzyme انزیم داخل سلولی
plunge ناگهان داخل شدن
plunges ناگهان داخل شدن
inside of داخل و یا توی چیزی
inner space داخل منظومه شمسی
furnace campaign عملیات داخل کوره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com