Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Other Matches
predicating
دلالت کردن
signifies
دلالت کردن بر
signifies
دلالت کردن
signify
دلالت کردن بر
signify
دلالت کردن
signifying
دلالت کردن بر
signifying
دلالت کردن
predicates
دلالت کردن
implicates
دلالت کردن بر
implicated
دلالت کردن بر
implicate
دلالت کردن بر
to give evdience
دلالت کردن
predicated
دلالت کردن
savorŠetc
دلالت کردن
predicate
دلالت کردن
implicating
دلالت کردن بر
implies
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendoes
اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendos
اشاره تلویحا اشاره کردن
implying
اشاره داشتن بر اشاره کردن
imply
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendo
اشاره تلویحا اشاره کردن
implying
دلالت ضمنی کردن بر
foreshown
از پیش دلالت کردن بر
implies
دلالت ضمنی کردن بر
connote
دلالت ضمنی کردن بر
imply
دلالت ضمنی کردن بر
expressed
دلالت کردن بر فهماندن صریح
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
expressing
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses
دلالت کردن بر فهماندن صریح
express
دلالت کردن بر فهماندن صریح
to split hairs
نکته گیری کردن
refer
اشاره کردن نشان کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
refers
اشاره کردن نشان کردن
insinuate
داخل کردن اشاره کردن
insinuates
داخل کردن اشاره کردن
cues
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cue
: اشاره کردن راهنمایی کردن
insinuated
داخل کردن اشاره کردن
lend
متوجه کردن
lends
متوجه کردن
to waken
متوجه کردن
point
به سمت متوجه کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
to beg the question
نکته مورد منازعه رامسلم فرض کردن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
hint
اشاره کردن
to raise
اشاره کردن
mentions
اشاره کردن
mentioning
اشاره کردن
nudging
اشاره کردن
to bring up
اشاره کردن
beckoning
اشاره کردن
to touch on
اشاره کردن
infers
اشاره کردن بر
inferring
اشاره کردن بر
to touch upon
اشاره کردن
hints
اشاره کردن
hinted
اشاره کردن
inferred
اشاره کردن بر
nudged
اشاره کردن
nudge
اشاره کردن
motioned
اشاره کردن
motion
اشاره کردن
abodes
اشاره کردن
abode
اشاره کردن
motioning
اشاره کردن
mention
اشاره کردن
infer
اشاره کردن بر
motions
اشاره کردن
beckons
اشاره کردن
beckoned
اشاره کردن
beckon
اشاره کردن
alludes
اشاره کردن
suggest
اشاره کردن بر
suggested
اشاره کردن بر
suggesting
اشاره کردن بر
allude
اشاره کردن
alluded
اشاره کردن
alluding
اشاره کردن
to throw out
اشاره کردن
nudges
اشاره کردن
to make a motion
اشاره کردن
tuch
اشاره کردن
suggests
اشاره کردن بر
point
اشاره کردن
winked
باچشم اشاره کردن
pinpoint
با دقت اشاره کردن به
winking
باچشم اشاره کردن
winks
باچشم اشاره کردن
connote
اشاره ضمنی کردن
pinpointed
با دقت اشاره کردن به
wink
باچشم اشاره کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
pinpointing
با دقت اشاره کردن به
pinpoints
با دقت اشاره کردن به
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
to smack of something
<idiom>
اشاره کردن
[اصطلاح مجازی]
indicates
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicated
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicate
نمایان ساختن اشاره کردن بر
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
glance
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glanced
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glances
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
To cry wolf .
آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
pull down menu
فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
defect skipping
روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
chain
متصل کردن فایل و داده ها پشت سر هم به طوری که به هر فایل یا داده بعدی یک اشاره گر وجود دارد
chains
متصل کردن فایل و داده ها پشت سر هم به طوری که به هر فایل یا داده بعدی یک اشاره گر وجود دارد
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com