Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
to mend or end
اصلاح کردن یا موقوف کردن
Other Matches
revises
اصلاح کردن اصلاح نمودن
revising
اصلاح کردن اصلاح نمودن
revise
اصلاح کردن اصلاح نمودن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
avoiding
موقوف کردن
avoided
موقوف کردن
to bring to a stop
موقوف کردن
overthrows
موقوف کردن
break off
موقوف کردن
to do away with
موقوف کردن
ceased
موقوف کردن
to put a stop to
موقوف کردن
ceasing
موقوف کردن
suppressing
موقوف کردن
suppresses
موقوف کردن
overthrew
موقوف کردن
overthrow
موقوف کردن
avoid
موقوف کردن
cease
موقوف کردن
avoids
موقوف کردن
to put an end to
موقوف کردن
overthrowing
موقوف کردن
to wipe out
موقوف کردن
suppress
موقوف کردن
overthrown
موقوف کردن
to break off
موقوف کردن
ceases
موقوف کردن
to make an end of
موقوف کردن تمام کردن
docks
جاخالی کردن موقوف کردن
docked
جاخالی کردن موقوف کردن
dock
جاخالی کردن موقوف کردن
subverting
برانداختن موقوف کردن
subverted
برانداختن موقوف کردن
subverts
برانداختن موقوف کردن
subvert
برانداختن موقوف کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
to phase out something
به تدریج موقوف کردن چیزی
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
to ring the knell of anything
موقوف شدن چیزی را اعلام کردن یاجار زدن
discontinuing
بس کردن موقوف کردن
discontinued
بس کردن موقوف کردن
discontinues
بس کردن موقوف کردن
discontinue
بس کردن موقوف کردن
ameliorates
اصلاح کردن چاره کردن
remedied
اصلاح کردن جبران کردن
rectifies
یکسو کردن اصلاح کردن
dulcify
ملایم کردن اصلاح کردن
modifies
اصلاح کردن مناسب کردن
remedying
اصلاح کردن جبران کردن
bunt
الک کردن اصلاح کردن
rectified
یکسو کردن اصلاح کردن
remedies
اصلاح کردن جبران کردن
ameliorate
اصلاح کردن چاره کردن
remedy
اصلاح کردن جبران کردن
ameliorated
اصلاح کردن چاره کردن
rectify
یکسو کردن اصلاح کردن
righting
درست کردن اصلاح کردن
correct
اصلاح کردن تادیب کردن
improvement
اصلاح کردن بهترسازی کردن
improvements
اصلاح کردن بهترسازی کردن
righted
درست کردن اصلاح کردن
improving
بهتر کردن اصلاح کردن
improve
بهتر کردن اصلاح کردن
reclaim
مرمت کردن اصلاح کردن
reclaimed
مرمت کردن اصلاح کردن
reclaiming
مرمت کردن اصلاح کردن
reclaims
مرمت کردن اصلاح کردن
corrects
اصلاح کردن تادیب کردن
improved
بهتر کردن اصلاح کردن
modifying
اصلاح کردن مناسب کردن
improves
بهتر کردن اصلاح کردن
correcting
اصلاح کردن تادیب کردن
ameliorating
اصلاح کردن چاره کردن
modify
اصلاح کردن مناسب کردن
right
درست کردن اصلاح کردن
accommodated
اصلاح کردن
redressed
اصلاح کردن
redress
اصلاح کردن
altering
اصلاح کردن
accommodate
اصلاح کردن
redresses
اصلاح کردن
alters
اصلاح کردن
accommodates
اصلاح کردن
alter
اصلاح کردن
modify
اصلاح کردن
modifying
اصلاح کردن
modifies
اصلاح کردن
accomodate
اصلاح کردن
altered
اصلاح کردن
rectify
اصلاح کردن
filed
اصلاح کردن
amending
اصلاح کردن
amend
اصلاح کردن
revise
حک و اصلاح کردن
rectified
اصلاح کردن
accord
اصلاح کردن
file
اصلاح کردن
revising
حک و اصلاح کردن
emending
اصلاح کردن
accords
اصلاح کردن
accorded
اصلاح کردن
emends
اصلاح کردن
rectifies
اصلاح کردن
meliorate
اصلاح کردن
revises
حک و اصلاح کردن
to sct aright
اصلاح کردن
emended
اصلاح کردن
amended
اصلاح کردن
emend
اصلاح کردن
touch up
<idiom>
اصلاح کردن تغییرات
To get a haitcut.
اصلاح کردن (موی سر )
interbreed
اصلاح نژاد کردن
linebreed
اصلاح نژادی کردن
reforms
اصلاح اساسی کردن یا شدن
reform
اصلاح اساسی کردن یا شدن
To get a shave.
اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
retrieves
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
to mend matters
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
righted
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
right
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting
شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
modification kit
جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
proscriptive
موقوف
consecrated
موقوف
suppressed
موقوف
sacred to
موقوف به
sacred to god
موقوف بخدا
suppressor
موقوف کننده
suppressor
موقوف سازنده
suppressive
موقوف سازنده
desuetude
موقوف شدگی
insuppresible
موقوف نشدنی
foundation school
اموزشگاه موقوف
beneficiary of an endowment
موقوف علیه
ceases
موقوف شدن
ceased
موقوف شدن
cease
موقوف شدن
abolishable
موقوف شدنی
contingents
موکول یا موقوف به
suppression
موقوف سازی
beneficiary
موقوف علیه
contingent
موکول یا موقوف به
beneficiaries
موقوف علیه
sacred
خاص موقوف
drop track
تعقیب موقوف
cesser
موقوف شدن
to fall in to d.
موقوف شدن
Shut up ! dont inter fere .
فضولی موقوف !
ceasing
موقوف شدن
suppressed
موقوف شده
hands-off
دست زدن موقوف
verthrow
موقوف سازی انقراض
hands off
دست زدن موقوف
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
prebend
محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
prebendal
محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
skip it
در رهگیری هوایی یعنی تک راقطع کنید یا تک نکنید یارهگیری موقوف
fee tail
تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com