Dictiornary-Farsi | اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند


Other Matches

that depends	معلوم نیست
It is not known yet . It is not settled yet .	هنوز معلوم نیست
they are of a doubtful paterni	اصل انها معلوم نیست
it is of doubtful proveance	معلوم نیست اصلا از کجا امده است
this line does not scan	وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
bailment	امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
he talks very indistinctly	بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
Theyre twins and it is impossible to know one from the other .	آنها دو قلو هستند ومعلوم نیست کدوم کدومه
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
conversion tables	جدول جستجو یا مجموعهای ازنتایج ذخیره شده که به سرعت با یک فرآیند قابل دستیابی هستند و نیازی به محاسبه نتیجه نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
flattest	بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
flat	بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
known	معلوم
assignable	معلوم
definite	معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .	معلوم شد که ...
given	معلوم
intelligible	معلوم
invisible	نا معلوم
pronounced	معلوم
overt	معلوم
indistinct	نا معلوم
determinate	معلوم
sharp cut	معلوم
active	معلوم
to the fore	معلوم
inevidence	معلوم
obvious	معلوم
illiquid	نا معلوم
the active voice	معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …	از قرار معلوم ...
the active voice	فعل معلوم
familiarises	معلوم کردن
to bring tl light	معلوم کردن
familiarising	معلوم کردن
evidently	از قرار معلوم
To make known . To signify .	معلوم کردن
to make known	معلوم کردن
verb active	فعل معلوم
familiarised	معلوم کردن
presumedly	از قرار معلوم
to come to light	معلوم شدن
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
ascertain	معلوم کردن
ascertained	معلوم کردن
the date was not specified	تاریخ ان معلوم
ascertaining	معلوم کردن
ascertains	معلوم کردن
familiarize	معلوم کردن
familiarized	معلوم کردن
seemingly	از قرار معلوم
known distance	فاصله معلوم
kithe	معلوم شدن
known data	عناصر معلوم
manifestly	بطور معلوم
vaguest	غیر معلوم
vague	غیر معلوم
given conditions	شرایط معلوم
discernibly	بطور معلوم
known datum point	ایستگاه معلوم
familiarizing	معلوم کردن
known distance	مسافت معلوم
vaguer	غیر معلوم
noticeably	بطوربرجسته یا معلوم
cretain	معلوم بعض
known target	هدف معلوم
familiarizes	معلوم کردن
known	معلوم کردن
apparent	معلوم وارث مسلم
deponent	درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
obviously	بطور اشکار یا معلوم
taskwork	کار معلوم کارناخوشایند
participle	وجه وصفی معلوم
participles	وجه وصفی معلوم
time will tell	در آینده معلوم می شود
fatherless	فاقد مولف معلوم
present participle	وجه وصفی معلوم
present participles	وجه وصفی معلوم
he proved to know the secret	معلوم شد راز را میداند
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
it will manifest it self	معلوم خواهد گشت
It was evident from the start.	از اول کار معلوم بود
We know it for a fact that…	برایمان کاملا" معلوم است که ...
known datum point	نقطهای با مختصات وگرای معلوم
we shall see	تا ببینم بعد معلوم میشود
Known and unknown .	معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Certain notorious ( dubious ) characters .	عده افراد معلوم الحال
evincing	معلوم کردن ابراز داشتن
pedigreed	دارای نسب یادودمان معلوم
type	نوع خون را معلوم کردن
his fate is sealed	سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
Is the departure time certain ?	وقت حرکت معلوم است؟
typed	نوع خون را معلوم کردن
evinces	معلوم کردن ابراز داشتن
determinable	معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont	در فاهر مجهول و در باطن معلوم
types	نوع خون را معلوم کردن
evinced	معلوم کردن ابراز داشتن
evince	معلوم کردن ابراز داشتن
We wI'll be notified(informed)of the results today.	امروز جواب کار معلوم می شود
He is known to the police .	هویتش نزد پلیس معلوم است
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
seal one's fate	سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
Presumably she hasnt arrived yet .	از قرار معلوم هنوز واردنشده است
spot elevation	نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
the bill defined his powers	حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
count one's chickens before they're hatched <idiom>	روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends <idiom>	بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
certifies	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
perfect participle	وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
unpriced	درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
duty rated	بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
bid	خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids	خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verify	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
trend line	یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge	مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantified	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
storage	می نیست
he takes no notice of it	نیست
auxiliaries	نیست
Plug and Play	یچ نیست
It's not new.	نو نیست.
temporary storage	می نیست
auxiliary	نیست
he is not of our number	از ما نیست
it is well enough	بد نیست
isn't	نیست
aint	نیست
secondary	نیست
to make no mention of	ذکری از ان نیست
nihilism	نیست انگاری
thereis no end to it	انراپایانی نیست
you are written	حق با شما نیست
niet le fait	کار او نیست
there is no hurry	شتابی نیست
there is no hurry	عجلهای نیست
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
that is not it	این نیست
ought not	شایسته نیست
no hurry	عجلهای نیست
no trouble	زحمتی نیست
It cant be helped.	چاره ای نیست
my health is tolerable	حالم بد نیست
he is out of huomor	سر دماغ نیست
he is none of my friends	او از دوستان من نیست
There is no hot water	آب گرم نیست.
he is not in it	داخل نیست
needn't	لازم نیست
it has escaped my remembrance	یاد نیست
no object	چیزی نیست
it is immaterial	چیزی نیست
no matter	چیزی نیست
no wonder <idiom>	تعجبی نیست
no sweat <idiom>	مشکلی نیست
sacred cow <idiom>	چارهای نیست
he is not willing to go	نیست برود
inextinct	نیست نشده
he is out of huomor	سر خلق نیست
he is out of his senses	بهوش نیست
he knows a thing or two	بی تجربه نیست
he is rather i. than sick	ناخوش نیست
i do not have it in me	از من ساخته نیست
it is unsuitable	مناسب نیست
he has nothing in him	کسی نیست
if you please	اگرزحمت نیست
dont mention it	چیزی نیست
that is wrong	درست نیست
it needs not	لازم نیست
it is not in good workingorder	دایر نیست
It is not advisable . It is inexpedient.	صلاح نیست
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
Such is not the case . That is not so.	اینطور نیست
close the door please	اگرزحمت نیست
It's not new.	جدید نیست.
it is unnecessary	لازم نیست
cold is merely privative	گرما نیست
it's only me	کسی نیست
There is nothing wrong with you . You are all right .	هیچیت نیست
static	که پویا نیست
he is a bad husband	صرفه جو نیست
He goes on and on . He is most persistent .	ول کن معامله نیست