Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to little up to one's principl
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
Other Matches
tenet
اصول مرام
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
aimless
بی مرام
intent
مرام
shyster
بی مرام
ideology
مرام
platforms
مرام
bad principled
بد مرام
platform
مرام
unscrupulous
بی مرام
ideologies
مرام
unprincipled
بی مرام
driftless
بی مرام بی اراده
principle
قاعده کلی مرام
communists
طرفدار مرام اشتراکی
communist
طرفدار مرام اشتراکی
communists
دارای مرام اشتراکی
communist
دارای مرام اشتراکی
communism
مرام اشتراکی کمونیسم
principle
مرام اخلاقی قاعده کلی
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
communism
مسلک اشتراکی مرام اشتراکی مردم گرایی
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
scientifically
موافق اصول علمی
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
scholastically
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
administer
اجراکردن
administers
اجراکردن
exerts
اجراکردن
to carry into execution
اجراکردن
to carry out
اجراکردن
administered
اجراکردن
administering
اجراکردن
applies
اجراکردن
applying
اجراکردن
exerting
اجراکردن
exerted
اجراکردن
exert
اجراکردن
to bring to effect
اجراکردن
to carry into effect
اجراکردن
enforcing
اجراکردن
enforces
اجراکردن
enforced
اجراکردن
apply
اجراکردن
enforce
اجراکردن
to give effect to
اجراکردن
preparation
تیرتهیه اجراکردن
effected
کارموثر اجراکردن
preparations
تیرتهیه اجراکردن
effecting
کارموثر اجراکردن
effect
کارموثر اجراکردن
sight read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reads
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reading
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
textually
موافق نص
congruent
موافق
prosodial
موافق
pro-
له موافق
in keeping
موافق
respondents
موافق
prosodiacal
موافق
compossible
<adj.>
موافق
amicable
موافق
respondent
موافق
attune
موافق
non concurrent
نا موافق
compliant
موافق
compatible
<adj.>
موافق
concordant
موافق
accordant
موافق
consilient
موافق
incompatible
نا موافق
agreeably to
موافق
in suit with
موافق
sympathisers
موافق
agreed
موافق
congruous
موافق
attuned
موافق
pro
له موافق
sympathizers
موافق
consentient
موافق
sympathizer
موافق
in suit with
موافق با
consentaneous
موافق
according
موافق
sympathetic
موافق
fellow countryman
موافق شدن
fair tide
جریان اب موافق
compatibly
بطور موافق
shaken
موافق شیوه
fellow countryman
موافق کردن
go along
موافق بودن
quarter wind
باد موافق
fair wind
باد موافق
friendlies
مهربان موافق
in accordance with
مطابق موافق
palatably
موافق ذائقه
truly
موافق باحقایق
placet
رای موافق
harmoniously
بطور موافق
yea
رای موافق
rationally
موافق عقل
prorenata
شخص موافق
prorenata
نسبت موافق
friendliest
مهربان موافق
friendlier
مهربان موافق
satisfactorily
موافق دلخواه
accomodating
راحت موافق
after one's will
موافق میل
at will
موافق میل
after ones own heart
موافق دلخواه
agonist muscle
عضله موافق
non placer
موافق نیستم
string along
موافق بودن
consistently
بطور موافق
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
to my satisfaction
موافق دلخواه من
to go along
موافق بودن
favourable
موافق مطلوب
adapt
موافق بودن
disagree
موافق نبودن
disagreed
موافق نبودن
friendly
مهربان موافق
disagreeing
موافق نبودن
disagrees
موافق نبودن
to agree on something
موافق بودن با چیزی
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
geodetically
موافق قاعده پیمایش
genealogically
موافق شجره نامه
concurring opinion
رای موافق مشروط
genetically
موافق علم پیدایش
accommodatingly
بطور موافق راحت
harmonious
موزون سازگار موافق
crony
رفیق موافق هم اطاق
cronies
رفیق موافق هم اطاق
physically
موافق علم فیزیک
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
comkpliant
موافق اجابت کننده
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
quite the thing
موافق سبک روز
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line
وفق دادن موافق
geometrically
موافق علم هندسه
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting
وفق دادن موافق بودن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
adapts
وفق دادن موافق بودن
agree
موافقت کردن موافق بودن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argued
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
The pros and cons ( of something ) .
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argues
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
technic
اصول
nitty-gritty
اصول
doctrine
اصول
root
اصول
roots
اصول
principles
اصول
doctrines
اصول
teachings
اصول
teaching
اصول
tenet
اصول
ism
اصول
ism
: اصول
chronologize
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
kinesiology
اصول مکانیزم
technics
اصول فنی
relativity principles
اصول نسبیت
mutualism
اصول همکاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com