Total search result: 201 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
express willingness |
اظهار تمایل کردن |
|
|
Other Matches |
|
affirm |
اظهار کردن |
To express an opinion. To comment. |
اظهار نظر کردن |
compassionate [archaic] |
اظهار تاسف کردن |
regret |
اظهار تاسف کردن |
commiserate |
اظهار تاسف کردن |
be sorry [apologizing] |
اظهار تاسف کردن |
To plead ignorance. |
اظهار بی اطلاعی کردن |
To air ones knowlodge. |
اظهار فضل ودانش کردن |
to weigh in [on something] |
اظهار نظر کردن [در مورد چیزی] |
take to |
تمایل پیدا کردن به |
to take a ply |
تمایل پیدا کردن |
take to |
تمایل پیدا کردن |
hade |
تمایل پیدا کردن |
propensity to do evil |
تمایل به بدی کردن |
spill wind |
سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت |
affirmative |
اظهار مثبت |
named <adj.> <past-p.> |
اظهار شده |
termed <adj.> <past-p.> |
اظهار شده |
stated <adj.> <past-p.> |
اظهار شده |
mentioned <adj.> <past-p.> |
اظهار شده |
above-quoted <adj.> |
اظهار شده در بالا |
I have no comments make . No comments . |
از اظهار نظر معذوریم |
aforementioned <adj.> |
اظهار شده در بالا |
above-mentioned <adj.> |
اظهار شده در بالا |
abovementioned <adj.> |
اظهار شده در بالا |
afore-mentioned <adj.> |
اظهار شده در بالا |
customs declaration |
اظهار نامه گمرکی |
acknowledge |
وصول نامه ای را اظهار داشتن |
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] |
اظهار نظر دادن در باره چیزی |
Unless otherwise stated . |
مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد |
It was inappropriate to make such a remark . |
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد |
I wI'll not comment on this issue. |
درباره این مطلب اظهار نظری نمی کنم |
aclinic |
بی تمایل |
leanings |
تمایل |
trends |
تمایل |
disinclined |
بی تمایل |
addictedness |
تمایل |
unwilling |
بی تمایل |
intentions |
تمایل |
liking |
تمایل |
proclivities |
تمایل |
tendencies |
تمایل |
month's mind |
تمایل |
trepan |
تمایل |
trend |
تمایل |
sentiment |
تمایل |
proclivity |
تمایل |
appetence or tency |
تمایل |
propensity |
تمایل |
propensities |
تمایل |
disposition |
تمایل |
tendency |
تمایل |
left justification |
تمایل به چپ |
leaning |
تمایل |
intention |
تمایل |
declination |
تمایل |
recumbency |
تمایل |
proneness |
تمایل |
appetence |
تمایل |
gravitation |
تمایل |
orientation |
تمایل |
pendulum |
تمایل |
pendulums |
تمایل |
appetency |
تمایل |
nisus |
تمایل |
would |
تمایل |
aptitude |
تمایل طبیعی |
wish [would like] |
تمایل داشتن |
aptitudes |
تمایل طبیعی |
preoccupation |
تمایل شیفتگی |
preoccupations |
تمایل شیفتگی |
caprice |
تمایل فکری |
caprices |
تمایل فکری |
against his grain |
برخلاف تمایل او |
the herd instinct |
تمایل بگروه |
propensity |
تمایل طبیعی |
leans |
تمایل داشتن |
predilection |
تمایل قبلی |
vein |
حالت تمایل |
propensities |
تمایل طبیعی |
veins |
حالت تمایل |
streaked |
تمایل میل |
portraint orientation |
تمایل عمودی |
streak |
تمایل میل |
polarities |
تمایل قطبی |
streaking |
تمایل میل |
polarity |
تمایل قطبی |
streaks |
تمایل میل |
predilections |
تمایل قبلی |
leaned |
تمایل داشتن |
gusts |
تمایل مزمزه |
gust |
تمایل مزمزه |
sinistral |
تمایل بچپ |
propensity to consume |
تمایل به مصرف |
falloff |
تمایل داشتن |
inclining |
تعظیم تمایل |
affects |
تمایل داشتن |
affect |
تمایل داشتن |
proclivity to steal |
تمایل بدزدی |
landscape orientation |
تمایل افقی |
disinclination |
عدم تمایل |
propend |
تمایل داشتن |
declinatory |
دارای تمایل |
reactive tendency |
تمایل واکنشی |
hangs |
تردید تمایل |
hang |
تردید تمایل |
fugitiveness |
تمایل به فرار |
central tendency |
تمایل به مرکز |
work effort |
تمایل به کار |
fantasy |
میل تمایل |
tilt |
کجی تمایل |
self immolation |
تمایل به خودکشی |
tilted |
کجی تمایل |
trepan |
تمایل داشتن |
list |
تمایل کجی |
tilts |
کجی تمایل |
predispostion |
تمایل قبلی |
inclination |
تمایل شیب |
lean |
تمایل داشتن |
fantasies |
میل تمایل |
antipathetic |
فاقد تمایل |
tilt angle |
زاویه تمایل به طرفین |
uptrend |
تمایل بسوی بالا |
bias |
تمایل بیک طرف |
biases |
تمایل بیک طرف |
inclination for any thing |
تمایل یا میل بچیزی |
turns |
تمایل تغییر جهت |
evasiveness |
تمایل به طفره یاگریز |
marginal propensity to expend |
تمایل نهائی به مخارج |
low marginal propensity to cunsume |
تمایل ارام به مصرف |
tendency toward something |
تمایل به سوی چیزی |
rapprochement |
نزدیکی تمایل بدوستی |
argumentativeness |
تمایل یاعادت به جدال |
proclivity |
تمایل طبیعی بچیز بد |
kindlily |
با تمایل به مهربانی مهربانانه |
proclivities |
تمایل طبیعی بچیز بد |
odds |
تمایل بیک سو احتمالات |
turn |
تمایل تغییر جهت |
yen |
تمایل رغبت شدید |
marginal propensity to absorb |
تمایل نهائی به جذب |
worldliness |
تمایل به ماده پرستی و جسمانیت |
tenors |
تمایل صدای زیر مردانه |
diminishing utility |
قانون تقلیل تمایل به مصرف |
prepossession |
اشغال قبلی تمایل بیجهت |
heredity |
تمایل برگشت باصل توارث |
adductor |
تمایل عضو بطرف محور |
frigid |
دارای اندکی تمایل جنسی |
diathesis |
تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی |
helms |
تمایل قایق به انحراف از مسیر |
tenor |
تمایل صدای زیر مردانه |
declaration of intention |
افهاریه تمایل به پذیرش تابعیت |
frigidity |
کمی تمایل درقوای جنسی |
desirability |
درجه تمایل شرایط مطلوب |
helm |
تمایل قایق به انحراف از مسیر |
negative diheral |
تمایل بال یا سایر ایرفویلهابطرف پایین |
levorotary |
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد |
levorotatory |
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد |
undersexed |
دارای تمایل جنسی کمتر ازطبیعی |
bear out |
تمایل اسب به نزدیک شدن به حد خارجی |
lug out |
تمایل داشتن اسب به دورشدن از نرده مسابقه |
oversteer |
تمایل به پیچیدن بیش از حدراننده به خصوص در سر پیچ |
p in favour of a person |
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی |
labialism |
حالت حروفی که با لب تلفظ می شوند تمایل بتلفظ باصداهابا لب |
bear in |
تمایل اسب به نزدیک شدن به جانب کناره مسیر یا نرده ها |
understeer |
تمایل اتومبیل به مستقیم رفتن در سر پیچ بیش ازانتظار راننده |
Appetite comes with eating. <proverb> |
با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل] |
wing heavy |
تمایل هواپیما برای گردش درجهت حول محور طولی |
cathedrals |
تمایل نوک بالهای هواپیما به طرف پایین نسبت به ریشه بالها |
cathedral |
تمایل نوک بالهای هواپیما به طرف پایین نسبت به ریشه بالها |
isoclinal line |
خطی که در روی نقشه بوسیله ان جاهایی که تمایل سوزن مغناطیسی یکسان است |
exparte |
قراری که دادگاه به درخواست یکی از اصحاب دعوی و بدون توجه به تمایل دیگری صادر میکند |
isoclinic line |
خطی بر روی نقشه که بوسیله ان نقاطی که درانجاها تمایل سوزن مغناطیسی یکسان است نشان داده میشود |
diminishing utility |
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال |
letter of intent |
تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله |
margin propensity to consume |
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |