Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (7 milliseconds)
English
Persian
opposite numbers
افسران مشغول به کار
Other Matches
wardroom
اطاق افسران
senior officer
ارشدترین افسران
batons
عصای افسران
officer's mess
نهارخوری افسران
baton
عصای افسران
opposite numbers
افسران شاغل
wardroom
باشگاه افسران ناو
staffs
افسران صاحب منصبان
staffed
افسران صاحب منصبان
staff
افسران صاحب منصبان
senior officers
افسران ارشدیا بالارتبه
shoulder mark
درجه سردوشی افسران
officer's mess
سالن غذاخوری افسران
wardroom
اطاق افسران ناو
statem room
خوابگاه افسران ناو
they were badly officered
افسران انها خوب نبودند
officers call
نشریه اطلاعاتی مخصوص افسران
ward room
اطاق افسران در کشتی جنگی
top-secret
مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
reserved list
صورت افسران دریایی ذخیره یا احتیاط
top secret
مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
archon
یکی از افسران عالیرتبهء اتن قدیم
muster roll
دفتر بازدید افسران وسربازان در یک یکان نظامی
gun room
اطاق افسران جزء درکشتیهای جنگی بزرگ
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
stalag
بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درالمان
bat money
فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
bat allowance
فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
occupied
مشغول
busiest
مشغول
busier
مشغول
busy
مشغول
busies
مشغول
busy at
مشغول
busy with
مشغول
busying
مشغول
busied
مشغول
at
مشغول
overbusy
زیاد مشغول
in a
مشغول نبرد
in a
مشغول کار
at it
سخت مشغول
at work
مشغول کار
he is at work
مشغول کاراست
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
get to work
مشغول کارشوید
go about
مشغول شدن به
engross
احتکارکردن مشغول
indebted
مشغول الذمه
busiest
مشغول کردن
occupies
مشغول داشتن
workings
مشغول کار
working
مشغول کار
on the go
<idiom>
مشغول دویدن
engages
مشغول کردن
engage
مشغول کردن
busying
مشغول کردن
busy
مشغول کردن
go about
<idiom>
مشغول بودن با
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
occupy
مشغول داشتن
busied
مشغول کردن
to d. one self
مشغول شدن
busier
مشغول کردن
to employ oneself
مشغول شدن
busies
مشغول کردن
under an obligation
مشغول الذمه
occupying
مشغول داشتن
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
intent on doing anything
سخت مشغول کاری
(in) up to the chin
<idiom>
خیلی مشغول با کسی
indebted
مشغول الذمه مقروض
amused
سرگرم شده و مشغول
go at
جدا مشغول شدن به
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
activity
فعال یا مشغول بودن
activities
فعال یا مشغول بودن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
amuses
مشغول کردن تفریح دادن
amuse
مشغول کردن تفریح دادن
in the schools
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty
مشغول مذاکره و عقد پیمان
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
backgrounds
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
switched network backup
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself
مشغول شدن اماده شدن
activity
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
lazier
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan
قوچان
[شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com