Dictiornary-Farsi | افسر دارایی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
finance officer	افسر دارایی


Other Matches

economizing	صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment	توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
he inherited a large fortune	دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance	رسته دارایی دارایی
financing	رسته دارایی دارایی
financed	رسته دارایی دارایی
finances	رسته دارایی دارایی
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
estate	دارایی
purse	دارایی
pursed	دارایی
purses	دارایی
pursing	دارایی
estates	دارایی
finances	دارایی
finance	دارایی
means	دارایی
financing	دارایی
asset	دارایی
financed	دارایی
holding	دارایی
possession	دارایی
wealth	دارایی
portfolios	دارایی
portfolio	دارایی
property	دارایی
fortune	دارایی
fortunes	دارایی
Chancellor of the Exchequer	وزیر دارایی
weals	ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer	وزیر دارایی
weal	ثروت دارایی
finance office	اداره دارایی
finance ministry	وزارت دارایی
current asset	دارایی جاری
current assets	دارایی جاری
circulating asset	دارایی جاری
circulating asset	دارایی در گردش
cham cell or of the e.	وزیر دارایی
capital goods	دارایی ثابت
assets and equities	دارایی ودیون
financial agency	اداره دارایی
possession	دارایی متصرفات
hab	داشتن دارایی
hereditament	دارایی غیرمنقول
fortunes	دارایی ثروت
liabilities and assets	بدهی و دارایی
equities	دارایی شرکاء
to take an inventory of	صورت دارایی
ministry of f.	وزارت دارایی
money bag	دارایی دولت
equity	دارایی شرکاء
personal chattels	دارایی منقول
fortune	دارایی ثروت
private property	دارایی شخصی
personal state	دارایی منقول
personalty	دارایی شخصی
inventory	دفتر دارایی
property tax	مالیات دارایی
installation property	دارایی قسمت
intendant	پیشکار دارایی
temporality	دارایی دینوی
thing	اسباب دارایی
the furniture of ones pocket	دارایی جیب
assets	مایملک دارایی
to come into a property	دارایی را بدست اوردن
dedicated assets	دارایی وقف شده
church warden	متصدی دارایی کلیسا
capital account	حساب دارایی وسرمایه
jointure	دارایی مشترک زن و شوهر
belonging	متعلقات واموال دارایی
holding	دراختیار داشتن دارایی
real account	حساب دارایی غیرمنقول
disinvestment	خرج دارایی بی چیزی
paraphernal	وابسته به دارایی شخصی زن
financing	قسمت مالی یا دارایی
immovable	دارایی غیر منقول
personal chattels	دارایی شخصی منقول
finances	قسمت مالی یا دارایی
inventory	صورت دارایی موجودی
financed	قسمت مالی یا دارایی
hereditaments	دارایی غیر منقول
finance	قسمت مالی یا دارایی
hotch	سرجمع کردن دارایی
personal property	دارایی شخصی منقول
real property	دارایی غیر منقول
draw up inventory	تنظیم صورت دارایی
private property	دارایی شخصی بلامعارض
property book	دفتر دارایی یکان
jemadar	افسر
coronate	افسر
coronae australis	افسر
corona australis	افسر
pretor	افسر
pretorian	افسر
line officer	افسر صف
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
officer	افسر
officers	افسر
commissioned officers	افسر
commissioned officer	افسر
chattel	مال منقول دارایی شخصی
realty	دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
contents of a vessel	دارایی یامحتویات فرف مظروف
realty	دارایی غیر منقول ملک
The ministry of economic affairs and finance	وزارت امور اقتصاد و دارایی
inventory reconciliation	تطابق موجودی با دارایی یکان
inventorial	مربوط به دفتر دارایی فهرستی
installation property book	دفتر دارایی قسمت یا یکان
impropriator	تفریط کننده دارایی کلیسا
heir in tail	وارث دارایی حبس شده
appreciation	افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciations	افزایش ارزش دارایی و موجودی
assets	ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
benefical owner of an estate	مالک بهره برداریک دارایی
state of in her itance	ملک یا دارایی قابل توارث
to sell up a debtor	دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
navigators	افسر راه
prefects	افسر ارشد
engineered	افسر مهندس
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
engineer	افسر مهندس
police officers	افسر شهربانی
police officers	افسر پلیس
navigator	افسر سکان
navigator	افسر راه
junior officer	افسر جزء
commissioned officers	افسر کادر
liaison officer	افسر رابط
police officer	افسر شهربانی
prefect	افسر ارشد
custodians	افسر مرموزات
custodian	افسر مرموزات
navigators	افسر سکان
finance officer	افسر مالی
officer of the watch	افسر نگهبان
firing line officer	افسر تیر
flag officer	افسر دریایی
flag officer	افسر پرچم
active officer	افسر کادر
flying officer	افسر خلبان
flying officer	افسر پرواز
subaltern	افسر جزء
subalterns	افسر جزء
forward air controller	افسر نافرمقدم
line officer	افسر صفی
commissioned officer	افسر کادر
police officer	افسر پلیس
warrant officers	افسر یار
warrant officer	افسر یار
property officer	افسر اموال
constables	افسر ارتش
supply officer	افسر تدارکات
subofficer	افسر جزء
regular officer	افسر کادر
constable	افسر ارتش
reserve officer	افسر وفیفه
subassembly officer	افسر جزء
reserve officer	افسر احتیاط
senior officer	افسر ارشد
personnel officer	افسر اجودانی
personnel officer	افسر پرسنل
runner	افسر پلیس
officer in charge	افسر مسئول
officer of the day	افسر نگهبان
engineers	افسر مهندس
watch officer	افسر نگهبان
commandant	افسر فرمانده
officer on duty	افسر مسئول
orderly officen	افسر نگهبانی
commandants	افسر فرمانده
runners	افسر پلیس
surveying officer	افسر تحقیق
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
staff officer	افسر ستاد
bo's'n	افسر کشتی
divisional officer	افسر قسمت
cable officer	افسر لنگر
commanding officers	افسر فرمانده
commanding officer	افسر فرمانده
air officer	افسر هوایی
division officer	افسر قسمت
air officer	افسر هواپیمایی
disbursing officer	افسر عامل
brass	افسر ارشد
bos'n	افسر کشتی
veterinarians	افسر دامپزشک
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مشاغل
archon	افسر سرپرست
bosun	افسر کشتی