English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
accountable disbursing officer افسر عامل
disbursing officer افسر عامل
Search result with all words
agent officer افسر عامل پرداخت
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
Other Matches
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
flag rank افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade افسر ارشد درجه افسر ارشدی
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
cyanogen agent عامل لخته کننده خون عامل شیمیایی سیانوژن
reserved character حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
actuator محرک بازوی عامل مکانیسم عامل
combat cargo officer افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
capital intensive goods کالاهایی که سهم عامل سرمایه در انها بیش از سهم عامل کار یا سایر عوامل تولید است
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
shelling نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shells نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shell نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
piggybacks سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
piggyback سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
blood agent عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
EXE file در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
MS DOS سیستم عامل کامپیوترهای شخصی IBM PC که داده ذخیره شده روی دیسک را مدیریت میکند و خروجی و ورودی کاربر را نمایش میدهد.DOS-MS سیستم عامل تک کاربر و تک کار کاره است و توسط واسط خط دستور در کنترل میشود
pretor افسر
officers افسر
coronate افسر
pretorian افسر
line officer افسر صف
officer افسر
commissioned officers افسر
commissioned officer افسر
jemadar افسر
sub-lieutenants افسر جز
sub-lieutenant افسر جز
corona australis افسر
coronae australis افسر
officer on duty افسر مسئول
officer of the watch افسر نگهبان
prefects افسر ارشد
navigators افسر سکان
finance officer افسر دارایی
flying officer افسر پرواز
bosun افسر کشتی
prefect افسر ارشد
bos'n افسر کشتی
navigators افسر راه
custodians افسر مرموزات
custodian افسر مرموزات
field officer افسر رزمی
orderly officen افسر نگهبانی
bo's'n افسر کشتی
navigator افسر راه
navigator افسر سکان
engineer افسر مهندس
engineered افسر مهندس
flag officer افسر پرچم
liaison officer افسر رابط
junior officer افسر جزء
runners افسر پلیس
commissioned officers افسر کادر
commissioned officer افسر کادر
division officer افسر قسمت
war horse افسر یاسربازدامپزشک
war horses افسر یاسربازدامپزشک
divisional officer افسر قسمت
runner افسر پلیس
espial officer افسر تجسس
forward air controller افسر نافرمقدم
executive officer افسر اجراییات
line officer افسر صفی
detail officer افسر کارگزینی
engineers افسر مهندس
watch officer افسر نگهبان
officer of the day افسر نگهبان
officer in charge افسر مسئول
finance officer افسر مالی
commandant افسر فرمانده
commandants افسر فرمانده
constable افسر ارتش
constables افسر ارتش
firing line officer افسر تیر
warrant officer افسر یار
warrant officers افسر یار
flag officer افسر دریایی
detail officer افسر مشاغل
flying officer افسر خلبان
bosuns افسر کشتی
staff officer افسر ستاد
commanding officers افسر فرمانده
police officer افسر پلیس
police officer افسر شهربانی
police officers افسر پلیس
commanding officer افسر فرمانده
police officers افسر شهربانی
The officer on night duty. افسر کشیک شب
subaltern افسر جزء
cable officer افسر لنگر
surveying officer افسر تحقیق
senior officer افسر ارشد
subassembly officer افسر جزء
subofficer افسر جزء
reserve officer افسر احتیاط
reserve officer افسر وفیفه
supply officer افسر تدارکات
regular officer افسر کادر
archon افسر سرپرست
air officer افسر هواپیمایی
personnel officer افسر اجودانی
air officer افسر هوایی
brass افسر ارشد
veterinarians افسر دامپزشک
property officer افسر اموال
subalterns افسر جزء
personnel officer افسر پرسنل
veterinarian افسر دامپزشک
active officer افسر کادر
air liaison officer افسر رابط هوایی
advance officer افسر جلودار ستون
brass hat افسر ارشد ارتش
field officer افسر عملیات صحرایی
aerographer کمک افسر هواشناسی
subalternate افسر جزء متوالی
disbursing officer افسر پرداخت پول
field officer افسر رسته رزمی
landing signal officer افسر ارتباط فرود
accredited officer افسر خبرنگار خارجی
brass hats افسر ارشد ارتش
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
active officer افسر کادر ثابت
young turk افسر جوان افراطی
field grade افسر ارشد ارتش
firing line officer افسر میدان تیر
espial officer افسر عملیات جاسوسی
artillery liaison officer افسر رابط توپخانه
assistant navigator کمک افسر راه
duty officer افسر نگهبان ستاد
battery executive افسر اجرائیات اتشبار
surveying officer افسر بررسی کننده
alternate command authority افسر جانشین فرمانده
spial officer افسر عملیات جاسوسی
five star افسر پنج ستارهای
chaplain افسر امور دینی
personnel officer افسر رکن یکم
commodores افسر فرمانده دریایی
officer on duty افسر مداومت کار
palms علامت افسر ارشدی
ranker افسر سربازی کرده
coast guard officer افسر گارد کرانه
palm علامت افسر ارشدی
officer of the guard افسر گارد احترام
property officer افسر ذیحساب اموال
subalterns افسر جزء مادون
captain of the port افسر انتظامات بندر
courier transfer officer افسر مسئول پیک
officers call شیپور افسر پیش
reservist سرباز یا افسر ذخیره
subaltern افسر جزء مادون
service officer افسر ارشد نگهبان
command liaison افسر رابط فرماندهی
noncommissioned officer افسر دون رتبه
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
chaplains افسر امور دینی
commodore افسر فرمانده دریایی
safety officer افسر تامین یکان
officer in charge افسر مسئول اجرا
contracting officer افسر متصدی پیمان
reservists سرباز یا افسر ذخیره
branch qualified officer افسر متخصص رستهای
cadre افسر یا درجه دار کادر
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
air transport liaison officer افسر رابط ترابری هوایی
first lieutenant ناوبان یکم افسر ملوان
cadres افسر یا درجه دار کادر
accountable property officer's bond دفتر افسر ذیحساب اموال
executive officer معاون یکان افسر تیر
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
noncommissioned officer درجه دار افسر وفیفه
division officer فرمانده قسمت افسر رسته
ranker افسر ترفیع یافته افسرصفی
range officer افسر مسئول میدان تیر
officer of the deck افسر نگهبان عرشه ناو
flight surgeon افسر پزشک نیروی هوایی
warlord افسر عالی رتبه ارتش
courier transfer officer افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
proconsul افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
interceptor controller افسر مسئول پست استراق سمع
flight sister افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
ranker افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
shavetail افسر تازه کار ستوان سوم
flag officer افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
teleman افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
surgeon general رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
beach master افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
commodores کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
commodore کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
agencies عامل
attorneys عامل
attorney عامل
operatives عامل
propellant عامل
propellants عامل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com