English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
back sacrifice throw افکندن حریف ازپشت
Other Matches
stomach throw افکندن حریف از پشت
backward به پشت ازپشت
backwards ازپشت وارونه
backhand cast انداختن قلاب ماهیگیری ازپشت دست
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
head and arm هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
looped حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loop حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loops حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
side sweep and over under گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
upends افکندن
upending افکندن
upended افکندن
drooped افکندن
drooping افکندن
droops افکندن
upend افکندن
droop افکندن
overshadowed سایه افکندن بر
bulldog برزمین افکندن
overshadow سایه افکندن بر
to commit to prison درزندان افکندن
to give into custody درزندان افکندن
overshadowing سایه افکندن بر
overshadows سایه افکندن بر
traject ورا افکندن
to hew down بزمین افکندن
to go to the shades سایه افکندن در
obtenebrate سایه افکندن بر
to put in to prison بزندان افکندن
put in jail در زندان افکندن
luminesce پرتو افکندن
bulldogs برزمین افکندن
springe دام افکندن
to turn orclap by the heels درزندان افکندن
radiated شعاع افکندن
radiates پرتو افکندن
flings افکندن پرتاب
flinging افکندن پرتاب
project پیش افکندن
fling افکندن پرتاب
projected پیش افکندن
radiated پرتو افکندن
jettison بیرون افکندن
radiate شعاع افکندن
eradiate پرتو افکندن
radiate پرتو افکندن
jettisons بیرون افکندن
jettisoning بیرون افکندن
jettisoned بیرون افکندن
imprisons بزندان افکندن
imprisoning بزندان افکندن
imprison بزندان افکندن
illuminating پرتو افکندن
radiating شعاع افکندن
illuminates پرتو افکندن
cages درزندان افکندن
illuminate پرتو افکندن
radiates شعاع افکندن
cage درزندان افکندن
radiating پرتو افکندن
to cage up در زندان افکندن
projects پیش افکندن
throwing پرت کردن افکندن
shaft تیرانداختن پرتو افکندن
net اصلی بدام افکندن
sheds انداختن افشاندن افکندن
shedding انداختن افشاندن افکندن
nets اصلی بدام افکندن
shed انداختن افشاندن افکندن
screening, screenings روی پرده افکندن
screens روی پرده افکندن
adumbrate سایه افکندن بر طرح
nett اصلی بدام افکندن
throws پرت کردن افکندن
throw پرت کردن افکندن
look to the future باینده نظر افکندن
shafts تیرانداختن پرتو افکندن
to pour rays پرتو افکندن یا پاشیدن
abodes رحل اقامت افکندن
screen روی پرده افکندن
screened روی پرده افکندن
give شرح دادن افکندن
gives شرح دادن افکندن
giving شرح دادن افکندن
To puff with pride. <proverb> باد در کلاه افکندن.
abode رحل اقامت افکندن
quad زندانی کردن در زندان افکندن
quads زندانی کردن در زندان افکندن
quoit بازی میخ و حلقه افکندن
To cast a glance at something. به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
shadowed سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadow سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadowing سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadows سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
plumpest صدای تلپ تلپ محکم افتادن یا افکندن
plump صدای تلپ تلپ محکم افتادن یا افکندن
overcast سایه افکندن ابر ابر دار کردن
foe حریف
foes حریف
d. cut d. حریف
adversarial حریف
match حریف
adversaries حریف
matches حریف
adversary حریف
rival حریف
rivaled حریف
opponent حریف
opponents حریف
competitor حریف
rivalled حریف
challenger حریف
challengers حریف
competitors حریف
rivals حریف
rivaling حریف
rivalling حریف
ended زمین حریف
targeted سینه حریف
head butt با سر به حریف زدن
shadow چسبیدن به حریف
target سینه حریف
shadowed چسبیدن به حریف
cope حریف شدن
downfield زمین حریف
shadows چسبیدن به حریف
targeting سینه حریف
end زمین حریف
charge حمله به حریف
charges حمله به حریف
victims حریف ضعیف
victim حریف ضعیف
ends زمین حریف
shadowing چسبیدن به حریف
he was too much for me من حریف او نبودم
targetting سینه حریف
i cannot manage him حریف او نمیشوم
adversary حریف کشتی
opponents حریف طرف
dropping جاگذاشتن حریف
targets سینه حریف
drops جاگذاشتن حریف
deliver a series of blows بمباران حریف
away زمین حریف
copings حریف شدن
sell a dummy فریفتن حریف
razzle dazzle فریفتن حریف
targetted سینه حریف
opponent حریف طرف
playing the man بازی با حریف
copes حریف شدن
dropped جاگذاشتن حریف
coped حریف شدن
adversaries حریف کشتی
jack of all trades همه فن حریف
jacks of all trades همه فن حریف
drop جاگذاشتن حریف
swingman همه فن حریف
shadings سایه دار کردن سایه افکندن
shade سایه دار کردن سایه افکندن
shades سایه دار کردن سایه افکندن
hindering مانع حریف شدن
hindered مانع حریف شدن
hinders مانع حریف شدن
assaults حمله بدنی به حریف
action on the blade تماس با شمشیر حریف
assault حمله بدنی به حریف
bluffed حریف را از میدان درکردن
deceiving فریب دادن حریف
bluff حریف را از میدان درکردن
assaulted حمله بدنی به حریف
deceive فریب دادن حریف
deceived فریب دادن حریف
deceives فریب دادن حریف
draws رویارویی دو حریف در اغار
intercepted قطع پاسکاری حریف
intercept قطع پاسکاری حریف
unanswered همردیف نبودن حریف
scout ارزیابی حریف اینده
outclassing شکست فاحش حریف
bluffs حریف را از میدان درکردن
bluffing حریف را از میدان درکردن
scouted ارزیابی حریف اینده
deciding نزدیک به دروازه حریف
scouts ارزیابی حریف اینده
outclasses شکست فاحش حریف
cut down زمین زدن حریف
draw رویارویی دو حریف در اغار
outclassed شکست فاحش حریف
intercepting قطع پاسکاری حریف
circle dodge گریز از حریف در مسیرمنحنی
outclass شکست فاحش حریف
intercepts قطع پاسکاری حریف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com