English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
proceed اقدام کردن پرداختن به
proceeded اقدام کردن پرداختن به
Other Matches
loose سبکبار کردن پرداختن
loosest سبکبار کردن پرداختن
looser سبکبار کردن پرداختن
acquit پرداختن و تصفیه کردن
acquits پرداختن و تصفیه کردن
acquitting پرداختن و تصفیه کردن
deal اقدام کردن
to take of a اقدام کردن
emprize اقدام کردن
to take steps اقدام کردن
start out اقدام کردن
deals اقدام کردن
to take measures اقدام کردن
deal with اقدام کردن
proceeded اقدام کردن
enterprise اقدام کردن
to bend effort اقدام کردن
enterprises اقدام کردن
proceed اقدام کردن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
venture اقدام یا مبادرت کردن به
ventured اقدام یا مبادرت کردن به
venturing اقدام یا مبادرت کردن به
ventures اقدام یا مبادرت کردن به
to put in hand دایرکردن اقدام کردن
activates فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
activated فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
enterprises اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprise اقدام به اجرای قوانین کردن
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to act in self-defence دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
launches شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
practises پرداختن
to brush up پرداختن
practicing پرداختن
disburse پرداختن
disbursed پرداختن
disburses پرداختن
pony up <idiom> پرداختن
kick over <idiom> پرداختن
practising پرداختن
aby پرداختن
paying پرداختن
foot the bill <idiom> پرداختن
meet پرداختن
practise پرداختن
abye پرداختن
practice پرداختن
to fork over پرداختن
pays پرداختن
pay پرداختن
imburse پرداختن
meets پرداختن
fork out <idiom> پرداختن
defrays پرداختن
defraying پرداختن
take to پرداختن
defray پرداختن
cough up پرداختن
defrayed پرداختن
shell out پرداختن
disbursing پرداختن
puts بفعالیت پرداختن
recompense غرامت پرداختن
activate به فعالیت پرداختن
putting بفعالیت پرداختن
put بفعالیت پرداختن
activated به فعالیت پرداختن
prepay قبلا پرداختن
foot پرداختن مخارج
nail به موقع پرداختن
pipe up به سخن پرداختن
indemnify غرامت پرداختن
To pay money. To make a payment. پول پرداختن
To get on with a job. بکاری پرداختن
recompenses غرامت پرداختن
to pay in a پیشکشی پرداختن
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
recompensing غرامت پرداختن
nails به موقع پرداختن
nailed به موقع پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
get down to work بکار پرداختن
indemnity غرامت پرداختن
activate بفعالیت پرداختن
to pay on account [American English] یک قسط را پرداختن
activating به فعالیت پرداختن
indemnities غرامت پرداختن
pay at tenor در سررسید پرداختن
recompensed غرامت پرداختن
turn to بکار پرداختن
ponies پرداختن خلاصه اخبار
pony پرداختن خلاصه اخبار
pay off something چیزی را قسطی پرداختن
pay up تمام وکمال پرداختن
poney پرداختن خلاصه اخبار
pore بمطالعه دقیق پرداختن
pores بمطالعه دقیق پرداختن
to pore [over; on] به مطالعه دقیق پرداختن
to pay off تمام و کمال پرداختن
layaway plan <idiom> قرض راکم کم پرداختن
to pay up تمام و کمال پرداختن
enterprise اقدام
ploys اقدام
enterprises اقدام
esteem اقدام
proceeding اقدام
ploy اقدام
emprise اقدام
enforcement اقدام
procedure اقدام
actions اقدام
moved اقدام
interventions اقدام
action اقدام
intervention اقدام
actionless بی اقدام
move اقدام
moves اقدام
insolvent فاقد توانایی پرداختن دیون
pick up the tab <idiom> صورت حساب کسی را پرداختن
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
expedience اقدام مهم
legal action اقدام قانونی
actions فعل اقدام
it wasprologue to the nextmove اقدام بعدبود
under way دردست اقدام
actions کار اقدام
intercommunion اقدام مشترک
precaution اقدام احتیاطی
enterprise قدرت اقدام
preparations اقدام مقدماتی
expediency اقدام مهم
in hand در دست اقدام
counter-measures اقدام متقابل
initial movement نخستین اقدام
enterprises قدرت اقدام
regular procedure اقدام قانونی
action کار اقدام
action فعل اقدام
preparation اقدام مقدماتی
counter-measure اقدام متقابل
precautions اقدام احتیاطی
double action اقدام دوجانبه
action statement دستورالعمل اقدام
action for cancellation اقدام به ابطال
action for cancellation اقدام به لغو
demarche اقدام سیاسی
measure of prevention اقدام احتیاطی
action at low اقدام قانونی
measure درجه اقدام
social action اقدام اجتماعی
counteraction اقدام متقابل
appropriate action اقدام مقتضی
operation immediate اقدام سریع
proceed with deliberations اقدام به مذاکره
the needful اقدام لازم
protective measure اقدام حمایتی
countermeasure اقدام متقابل
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
liquidated damages پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to compound قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
with measured step با اقدام مناسب [سنجیده]
counter-measures اقدام جبران کننده
venturing اقدام بکارمخاطره امیز
enterprise امرخطیر اقدام مهم
memorandums اقدام به یادداشت کند
measure اندازه اقدام پیشگیری
it was an incorrect procedure یک اقدام غلطی بود
action for avoidance اقدام برای لغو
enterprises امرخطیر اقدام مهم
counter-measure اقدام جبران کننده
ventures اقدام بکارمخاطره امیز
It is in progress. It is under way. دردست اقدام است
greenlight اجازه حرکت و اقدام
memoranda اقدام به یادداشت کند
venture اقدام بکارمخاطره امیز
memorandum اقدام به یادداشت کند
originator اقدام کننده پیام
originators اقدام کننده پیام
ventured اقدام بکارمخاطره امیز
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
execution for debt اقدام برای طلب وصول
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
exigent محتاج به اقدام یا کمک فوری
pushful متهور در اقدام بکارهای مهم
zction for dammages اقدام برای دریافت خسارت وارده
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
emergency پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
dilettantism اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com