English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (7 milliseconds)
English Persian
gaff انتقاد نفرین
Other Matches
malison نفرین
imprecations نفرین
execration نفرین
imprecation نفرین
curses نفرین
cursing نفرین
curse نفرین
curse نفرین کردن
cusses نفرین کردن
cuss نفرین کردن
cussing نفرین کردن
confounded نفرین شده
anathematize نفرین کردن
accurse نفرین کردن
cussed نفرین شده
cursing نفرین کردن
curses نفرین کردن
epinephrine اپی نفرین
doggone نفرین شده
norepinephrine نوراپی نفرین
accursed نفرین شده
imprecatory نفرین امیز
doggone نفرین کردن
noradrenaline نوراپی نفرین
cursed with porerty نفرین کرده به گدایی
devil's paternoster ورد نفرین امیز
anathematize لعنت کردن نفرین شدن
jinx آدم [چیز] نفرین [لعنت] آور
censuring انتقاد
criticalness انتقاد
censures انتقاد
censured انتقاد
censure انتقاد
fustigation انتقاد
critique فن انتقاد
critique انتقاد
critiques فن انتقاد
critiques انتقاد
animadversion انتقاد
reviewal انتقاد
critics انتقاد
criticisms انتقاد
critic انتقاد
criticism انتقاد
book review انتقاد از کتاب
censurable انتقاد امیز
verbalism انتقاد لفظی
slashing criticism انتقاد سخت
hatchet job انتقاد غرضآمیز
hatchet jobs انتقاد غرضآمیز
dish out <idiom> انتقاد کوبنده
put down <idiom> انتقاد کردن
tear down <idiom> انتقاد کردن
diatribes انتقاد تلخ
criticizable قابل انتقاد
critic انتقاد کننده
hypercriticism افراط در انتقاد
hypercritical مفرط در انتقاد
critics انتقاد کننده
self criticism انتقاد از خود
critically از روی انتقاد
diatribe انتقاد تلخ
criticizable انتقاد پذیر
criticised انتقاد کردن
raillery سرزنش انتقاد
criticized انتقاد کردن
criticizing انتقاد کردن
criticizes انتقاد کردن
review انتقاد کردن
criticize انتقاد کردن
reviewed انتقاد کردن
criticising انتقاد کردن
criticises انتقاد کردن
reviewing انتقاد کردن
reviews انتقاد کردن
pull to pieces سخت انتقاد کردن
renouncer سرزنش و انتقاد کننده
draw fire <idiom> مورد انتقاد قرارگرفتن
review بازدید انتقاد کردن
reviewing بازدید انتقاد کردن
hypercritically از روی انتقاد و مفرط
reviewed بازدید انتقاد کردن
self critical انتقاد کننده از خود
reviews بازدید انتقاد کردن
fustigate کوبیدن انتقاد کردن
criticises مورد انتقاد قراردادن
sacred cows شخص مصون از انتقاد
criticised مورد انتقاد قراردادن
criticising مورد انتقاد قراردادن
flogs انتقاد سخت کردن
flogged انتقاد سخت کردن
flog انتقاد سخت کردن
criticized مورد انتقاد قراردادن
hypercritic انتقاد سخت وموشکافی
sacred cow شخص مصون از انتقاد
criticizing مورد انتقاد قراردادن
criticizes مورد انتقاد قراردادن
criticize مورد انتقاد قراردادن
critique جلسه انتقاد بعد ازعملیات
to be vulnerable [exposed] to criticism خود را در معرض انتقاد گذاشتن
to be under fire سخت مورد انتقاد قراردادن
critic report گزارش نتیجه جلسه انتقاد
critiques جلسه انتقاد بعد ازعملیات
to incur a criticism مورد انتقاد واقع شدن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
pick to pieces سخت مورد انتقاد قرار دادن
descants اواز زیر خواندن ازادانه انتقاد کردن
lower criticism انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس
descant اواز زیر خواندن ازادانه انتقاد کردن
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
textualism اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
acerbic <adj.> انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
imprecate نفرین کردن التماس کردن
beshrew تباه کردن نفرین کردن
criticizes انتقاد کردن نکوهش کردن
criticises انتقاد کردن نکوهش کردن
criticizing انتقاد کردن نکوهش کردن
criticised انتقاد کردن نکوهش کردن
criticize انتقاد کردن نکوهش کردن
criticising انتقاد کردن نکوهش کردن
criticized انتقاد کردن نکوهش کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com