Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
discharge of contract
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
Other Matches
nonfulfilment
عدم انجام تعهدات
final act
سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
to off an agreement
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
to give somebody an ultimatum
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
obligations
تعهدات
engagements
تعهدات
committment
تعهدات
obligation
تعهدات
engagement
تعهدات
law of obligations
حقوق تعهدات
unlimited liability
تعهدات نامحدود
liabilities and responsibilities
تعهدات و مسئوولیتها
admission of liability
پذیرش تعهدات
net obligations
تعهدات کلی
carry out the obligations
اجرای تعهدات
several covenants
تعهدات انفرادی
several covenants
تعهدات جداگانه
net obligations
جمع کل تعهدات
secondary obligation
تعهدات ثانویه
employer's liability
تعهدات کارفرما
primery obligation
تعهدات اولیه
bank liabilities
تعهدات بانکی
termination of obligations
سقوط تعهدات
capital commitment
تعهدات مالی
public liability insurance
بیمه تعهدات عمومی
professional liability insurance
بیمه تعهدات شغلی
interstate engagments
تعهدات بین الدول
obligations incurred
تعهدات پرداخت شده
unliquidated obligation
تعهدات پرداخت نشده
specialty debt
تعهدات مستند به اسناد رسمی
res inter alios
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
bespoke
قراردادی
defoult
قراردادی
bespoken
قراردادی
contractual
قراردادی
arbitrary
قراردادی
defaulting
قراردادی
defaulted
قراردادی
defaults
قراردادی
default
قراردادی
contracted
قراردادی
based on a contract
قراردادی
conventional
قراردادی
advice code
کد قراردادی
conventions
ائین قراردادی
conventional current
جریان قراردادی
formal charge
بار قراردادی
To conclude an agreement (contract).
قراردادی بستن
arbitrary
دلبخواه قراردادی
contractual relationship
رابطه قراردادی
contracted weaver
بافنده قراردادی
prosign
علامت قراردادی
convectional current
جریان قراردادی
contractual liability
مسئوولیت قراردادی
convention
ائین قراردادی
agreed point
نقطه قراردادی
arbitrarily
بطور قراردادی
unconventional
غیر قراردادی
agreement water rate
نرخ قراردادی اب
code
نشانه قراردادی
enter into an agreement
قراردادی را منعقد کردن
military symbols
علایم قراردادی نظامی
base symbol
علایم قراردادی مبنا
award a contract
قراردادی را واگذار کردن
legal assistance
علایم قراردادی نقشه
phonetic alphabet
کلمات قراردادی مخابراتی
hit and miss
<idiom>
ناخوشآیند ،غیر قراردادی
To annul
[abrogate]
a contract
قراردادی را باطل کردن
conventional programming
برنامه نویسی قراردادی
to enter into an agreement
پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to draw up a contract
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
taxi squadder
بازیگر عضو گروه قراردادی
conventionality
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
advice code
کد قراردادی مخصوص ارسال اماد
all in contract
قراردادی که همه چیز را در بر میگیرد
default setting
تنظیم پیش فرض یا قراردادی
taxiing
عضو گروه بازیگران قراردادی
creation of contractual tie
انشاء ایجاد رابطه قراردادی
taxied
عضو گروه بازیگران قراردادی
default font
فونت پیش فرض یا قراردادی
taxi
عضو گروه بازیگران قراردادی
taxies
عضو گروه بازیگران قراردادی
guarantee a contract
اجرای قراردادی را ضمانت کردن
to guarantee a contract
اجرای قراردادی راضمانت کردن
taxi squad
گروه بازیگران قراردادی درباشگاه حرفهای
conventionalist
کسیکه پیروایینهای قراردادی ورسمی باشد
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
executory contract
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
conventionally
برطبق ایین ورسوم قراردادی- مطابق قرارداد
yellow dog contract
قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
deals
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
contra proferentem
قراردادی که مورد رضای طرفین باشد قرارداد مرضی الطرفین
unobligated
اعتبارتعهد نشده تعهدات پرداخت نشده
free on quay
قراردادی که دران فروشنده کالا رادراسکله بندر مقصد تحویل میدهد
signals
علامتهای رمزی قراردادی بین اعضای تیم برای مانورهای معین
defacto recognition
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
restraint of trade
قراردادی که ضمن ان تجارت یکی از طرفین قرارداد به طور نامحدود منع شود
free on rail
قراردادی که در ان فروشنده کالا را درایستگاه راه اهن کشور مبداء به خریدار تحویل میدهد
capitulation
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
to sign up
قراردادی را امضا کردن
[اسم نویسی کردن]
conventional sign
علایم قراردادی نقشهای علایم معمولی نقشه
reciprocal agreement
قراردادی که دو کشور برای توسعه روابط اقتصادی با یکدیگرمنعقد می سازند و بر این مبنا به یکدیگر امتیازاتی ازنظر تعرفه گمرکی و عوارض و تسهیلات می دهند
frustrated contract
قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
notional aircraft
هواپیمای قراردادی هواپیمای نمونه
terminates
پایان دادن پایان یافتن
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminated
پایان دادن پایان یافتن
godspeed
پایان انجام
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
sign off
پایان دادن به
wind up
پایان دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lift a blockade
محاصره را پایان دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
fold
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folds
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in
پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
overscan
از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
effectuate
انجام دادن صورت دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
carry out
انجام دادن
administer
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
execute
انجام دادن
carry out
انجام دادن
chare
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
furnish
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
go through
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
covers
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
implements
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
perform
انجام دادن
performed
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
to make good
انجام دادن
stand to
انجام دادن
paying
انجام دادن
pay
انجام دادن
effect
انجام دادن
put on
انجام دادن
char
انجام دادن
charring
انجام دادن
to go through
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
chars
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
effecting
انجام دادن
pays
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
effected
انجام دادن
parform
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
actualize
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
to put through
انجام دادن
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
do up
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com