English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
Search result with all words
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
Other Matches
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
load کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
specification مین شود یا کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
underact درست انجام ندادن
stops انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
stop انجام ندادن عملی
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
process تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
processes تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
action انجام کاری
actions انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleep پیش از انجام کاری
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
having باعث انجام کاری شدن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
undertakes توافق برای انجام کاری
have باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
capability قادر به انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agenda لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bars توقف کسی برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
helps روش آسانتر برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com