Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
Other Matches
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
snatchy
با عجله انجام شده
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
inoperative time
زمان بدون کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
unassisted
انجام عمل بدون کمک
summaries
انجام شده بدون تاخیر
summary
انجام شده بدون تاخیر
put the cart before the horse
<idiom>
انجام کارها بدون نظم
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
having
باعث انجام کاری شدن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
have
باعث انجام کاری شدن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load
کاری که باید انجام شود
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
loads
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
backlog
کاری که باید انجام شود
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken
توافق برای انجام کاری
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
undertake
توافق برای انجام کاری
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
without lifting a finger
بدون اینکه اصلا کاری بکند
[اصطلاح روزمره]
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
manual
انجام شده توسط اپراتور و بدون کمک ماشین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com