English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (24 milliseconds)
English Persian
decant اهسته خالی کردن
decanted اهسته خالی کردن
decanting اهسته خالی کردن
decants اهسته خالی کردن
elutriate اهسته خالی کردن
Other Matches
stews اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stew اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewing اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewed اهسته جوشانیدن اهسته پختن
tap ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapped ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapping ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
blank 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
slacken اهسته کردن
to slack up کم کم اهسته کردن
slackened اهسته کردن
slackening اهسته کردن
slackens اهسته کردن
trickle charge پر کردن اهسته
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
gentle اهسته ملایم کردن
gentler اهسته ملایم کردن
gentlest اهسته ملایم کردن
slowest اهسته کردن یاشدن
slows اهسته کردن یاشدن
slowing اهسته کردن یاشدن
decelerating کندکردن اهسته کردن
decelerates کندکردن اهسته کردن
decelerate کندکردن اهسته کردن
decelerated کندکردن اهسته کردن
slower اهسته کردن یاشدن
slow اهسته کردن یاشدن
slowed اهسته کردن یاشدن
fudges فریفتن اهسته حرکت کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
coos اهسته بازمزمه ادا کردن
cooed اهسته بازمزمه ادا کردن
coo اهسته بازمزمه ادا کردن
fudge فریفتن اهسته حرکت کردن
fudged فریفتن اهسته حرکت کردن
fudging فریفتن اهسته حرکت کردن
cooing اهسته بازمزمه ادا کردن
plodding اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plods اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plodded اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plod اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
instill کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instil کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instils کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilled کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instills کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilling کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
paces باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
parade lap رژه اهسته دور پیست برای گرم کردن
paced باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
vacancies محل خالی جای خالی
vacancy محل خالی جای خالی
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
deflate خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
venting خالی کردن
knock out خالی کردن
vents خالی کردن
unload خالی کردن
let out خالی کردن
unloaded خالی کردن
discharges خالی کردن
vent خالی کردن
unloads خالی کردن
discharge خالی کردن
let off خالی کردن
vented خالی کردن
turn out <idiom> خالی کردن
draining خالی کردن اب
vacates خالی کردن
vacated خالی کردن
vacate خالی کردن
drained خالی کردن اب
drain خالی کردن اب
to play a gun on خالی کردن
purges خالی کردن
to load off خالی کردن
drains خالی کردن اب
vacating خالی کردن
evacuating خالی کردن
evacuates خالی کردن
evacuated خالی کردن
evacuate خالی کردن
to clear out خالی کردن
clear-out خالی کردن
clear out خالی کردن
to offload خالی کردن
to work off خالی کردن
to give vent to one's wrath دق دل را خالی کردن
assoil خالی کردن
purged خالی کردن
give way جا خالی کردن
depleting خالی کردن
depletes خالی کردن
to cleanovt خالی کردن
depleted خالی کردن
purge خالی کردن
deplete خالی کردن
pumps با تلمبه خالی کردن
walk out on خالی ازسکنه کردن
shirking شانه خالی کردن از
To let off steam . To get it off ones chest. دل خود را خالی کردن
shirks شانه خالی کردن از
shirked شانه خالی کردن از
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to break bulk خالی کردن بار
pump با تلمبه خالی کردن
pumped با تلمبه خالی کردن
unpeople خالی از سکنه کردن
shirk شانه خالی کردن از
to let off خالی کردن بخشودن
to open one's mind دل خود را خالی کردن
relieve one's feeling دل خود را خالی کردن
to vent oneself دل خود را خالی کردن
to touch off درکردن خالی کردن
quails شانه خالی کردن
quail شانه خالی کردن
To vacate the field . میدان را خالی کردن
disgorged خالی کردن ریختن
disgorge خالی کردن ریختن
disgorging خالی کردن ریختن
discharge خالی کردن گلوله
shrinks شانه خالی کردن از
diffusion خالی کردن بار
flinching شانه خالی کردن
flinches شانه خالی کردن
flinched شانه خالی کردن
flinch شانه خالی کردن
exhaustible قابل خالی کردن
dispeople خالی ازسکنه کردن
shrinking شانه خالی کردن از
cop-out شانه خالی کردن
shrink شانه خالی کردن از
repudiate شانه خالی کردن
shirk شانه خالی کردن
vent خالی کردن خشم
discharge خالی کردن باتری
beat شانه خالی کردن
unload خالی کردن بار
unload خالی کردن اندوه
desolate خالی از سکنه کردن
disgorges خالی کردن ریختن
weasel شانه خالی کردن
evade شانه خالی کردن
lade با ملاقه خالی کردن
flecker خال خالی کردن
bleneh شانه خالی کردن
weasels شانه خالی کردن
manspace جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
let off <idiom> خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tip خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping خالی کردن سرازیر کردن نوک
emptier خالی کردن تهی شدن
deflate باد چیزی را خالی کردن
empties خالی کردن تهی شدن
let down باد [لاستیک را] خالی کردن
hollow پوک شدن خالی کردن
hollows پوک شدن خالی کردن
To clean someone out. جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
to emtpy [your] glass in one gulp [at a gulp] جام را یک نفس خالی کردن
to c. ata difficulty ازسختی شانه خالی کردن
emptied خالی کردن تهی شدن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
empty خالی کردن تهی شدن
emptiest خالی کردن تهی شدن
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
poops باد وگازمعده را خالی کردن
poop باد وگازمعده را خالی کردن
flushes خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
shrink one's duty از انجام وظیفه شانه خالی کردن
flush خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushing خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
lie down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
eviscerate خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
lie-down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
asterisk پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
asterisks پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
To shirk ones responsibility . اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
pad character کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
To vacate a house. خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
to d. up a liquid مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
quadding درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
sign off از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
freeing پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com