English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
i made him go او را وادار کردم برود
Other Matches
it pleased him to go خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
prints برود
printed برود
print برود
let him go برود
he refused to go نخواست برود
he was made to go او را وادارکردند برود
he is not willing to go نیست برود
let him go بگذارید برود
tell him to go بگویید برود
it is necessary for him to go باید برود
he insists on going اصراردارد که برود
he was signalled to go باو اشاره شد که برود
none but the old shold go کسی مگربزرگان برود
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
he was motioned to go باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go مایل نیست برود
he refused to go حاضر نشد برود
he needs must go ناچار باید برود
he did not d. to go جرات نکرد که برود
in order that he may go برای اینکه برود
he durst not go جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go لازم است برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sigt out of mind از دل برود هر انکه از دیده برفت
dare he go? ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sight out of mind از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker [guest] مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail پستی که از راه خشکی برود
it is necessary for him to go براو واجب است که برود
liberty man ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
humpty dumpty کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
iwas late دیر کردم
i knocked at the door دق الباب کردم
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
eureka >من کشف کردم <
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
i hid my self را پنهان کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
i asked him a question پرسشی از او کردم
I am late. من دیر کردم.
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i made him go او راوادار به رفتن کردم
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i managed to do it ان کار را درست کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
i did that of my own free will این کار را کردم
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
muntin وادار
mullion=middle post وادار
trumeau وادار
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
enforcing وادار کردن
transom وادار افقی
forcing وادار کردن
forces وادار کردن
force وادار کردن
impeller وادار کننده
impellor وادار کننده
persuasible وادار کردنی
induced وادار کردن
induces وادار کردن
inducing وادار کردن
inducible وادار کردنی
persuadable وادار کردنی
suasive وادار کننده
endue وادار کردن
enforces وادار کردن
persuading وادار کردن
enforced وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
enforce وادار کردن
compels وادار کردن
persuades وادار کردن
persuasive وادار کننده
induce وادار کردن
prompter وادار کننده
prompters وادار کننده
impel وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
compelling وادار کردن
impels وادار کردن
persuade وادار کردن
he was made to go وادار به رفتن شد
ball back ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
hustles بزور وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
coerce بزور وادار کردن
neutralized وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window وادار میانی پنجره
hustled بزور وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
incitation وادار سازی اغوا
coerced بزور وادار کردن
impellent محرک وادار کننده
coercing بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
pacification به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
to ask somebody out از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
having مجبور بودن وادار کردن
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
joint دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com