Dictiornary-Farsi | اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 92 (6 milliseconds)

English	Persian
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی


Other Matches

arithmetic mean	میانگین حسابی متوسط حسابی
average	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging	میانگین حسابی متوسط حسابی
averages	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged	میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
You asked for it. You had it coming.	حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
to have no prospects	هیچ چشم داشتی [امیدی ] نداشتن
incalculability	بی حسابی
arithmetical	حسابی
calculative	حسابی
pitched	حسابی
thorough paced	حسابی
arithmetic	حسابی
smack dab	حسابی
pursang	حسابی
arithmetic operation	عمل حسابی
arithmetic operation	عملیات حسابی
arithmetic progression	تصاعد حسابی
arithmetic method	روش حسابی
simple mean	میانگین حسابی
mean square	یک مربع حسابی
well got up	پاکیزه حسابی
arithmetic statement	حکم حسابی
arithmetic series	سریهای حسابی
arithmetic relation	رابطه حسابی
arithmetic register	ثبات حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی
arithmetic	حسابی حسابگر
roundly	بطور حسابی
square	منظم حسابی
squared	منظم حسابی
squares	منظم حسابی
squaring	منظم حسابی
arithmetic check	مقابله حسابی
areal cook	یک اشپز حسابی
aregular cook	اشپز حسابی
arithmetic expression	مبین حسابی
arithmetic instruction	دستورالعمل حسابی
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
Put on some decent clothes.	یک لباس حسابی تنت کن
number-theoretic function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic sequence	تصاعد حسابی [ریاضی]
roll out the red carpet <idiom>	حسابی پذیرایی کردن
He thrashed his son soundly .	پسرش را حسابی کتک زد
To pay someone handsomely.	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
to talk sense	حرف حسابی زدن
He is a habitual defaulter.	آدم بد حسابی است
he is no less than a gambler	قمارباز حسابی است
dishonour	بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic shift	تغییر مکان حسابی
dishonored	بد حسابی عدم پرداخت
dishonors	بد حسابی عدم پرداخت
dishonours	بد حسابی عدم پرداخت
dishonouring	بد حسابی عدم پرداخت
dishonoured	بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring	بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
now you're talking	این شدحرف حسابی
She gave us quite a decent dinner.	یک شام خیلی حسابی به ماداد
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد
do something to one's hearts's content	کاری را حسابی انجام دادن
He always pays on the nail.	آدم خوش حسابی است
He is a decent fellow(guy,chap)	طرف آدم حسابی است
lay into a person	کسی را کتک حسابی زدن
not on any account	اصلا روی هیچ حسابی
to play up	درست و حسابی بازی کردن
We dont have qualified personnel in this company.	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
Give the room a good clean.	اتاق را حسابی جمع وجور کردن
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
We are quits. We are even.	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
detailed	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
My good fello,why didnt you tell me?	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
He threatened to thrash the life out of me.	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
variance	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
to have a binge	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
to be on the razzle	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
root mean square	ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
operates	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid	در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic instruction	دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
arithmetic register	ثبات حسابی ثبات محاسباتی

You wouldnt be here if you had any sense

اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی