Dictiornary-Farsi | این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
This car wI'll do beautifully .	این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد


Other Matches

It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
Why should I buy a foreign car in preference to an Iranian car?	چرا اتوموبیل ایرانی رابگذارم ویک اتوموبیل خارجی ( فرنگی ) بخرم ؟
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
floorboard	کف اتوموبیل
floorboards	کف اتوموبیل
motor car	اتوموبیل
motor cars	اتوموبیل
the car goes nice and fast	اتوموبیل بد نمیرود
A private car.	اتوموبیل شخصی
To back up the car .	اتوموبیل راعقب زد
cycle car	اتوموبیل دوچرخهای
The car ran over mylegs.	اتوموبیل از روی پایم رد شد
The car had no licence ( number ) plate .	اتوموبیل بی نمره بود
He was run over by a car.	اتوموبیل اورازیر گرفت
To get into (ride in)a car .	سوار اتوموبیل شدن
two seater	اتوموبیل یا هواپیمای دو نفره
To start (switch on ) the car (engine).	اتوموبیل راروشن کردن
helpful <adj.>	بدرد خور
useful <adj.>	بدرد خور
utilitarian [useful] <adj.>	بدرد خور
valuable <adj.>	بدرد خور
appropriate [for an occasion] <adj.>	بدرد خور
convenient <adj.>	بدرد خور
he is of no service to us	بدرد مانمیخورد
handy [useful] <adj.>	بدرد خور
expedient <adj.>	بدرد خور
beneficial <adj.>	بدرد خور
utile [archaic] [useful] <adj.>	بدرد خور
practicable <adj.>	بدرد خور
it subserves our purpose	بدرد کارمامیخورد
functional <adj.>	بدرد خور
adjuvant <adj.>	بدرد خور
administrable <adj.>	بدرد خور
assistant <adj.>	بدرد خور
auxiliary <adj.>	بدرد خور
helping <adj.>	بدرد خور
applicatory <adj.>	بدرد خور
handy <adj.>	بدرد خور
vail	بدرد خوردن
suitable <adj.>	بدرد خور
purposive <adj.>	بدرد خور
practical <adj.>	بدرد خور
purpose-built <adj.>	بدرد خور
to be of avail	بدرد خوردن
serviceable <adj.>	بدرد خور
advantageous <adj.>	بدرد خور
purposeful <adj.>	بدرد خور
proper <adj.>	بدرد خور
It is a compact car.	اتوموبیل جمع وجوری است
Several cars collided.	چندین اتوموبیل بهم خوردند
Signal a car to stop .	علامت بده که یک اتوموبیل بایستد
Our car was stuck in the	اتوموبیل ما در گه گیر کرده بود
Her car brushed mine . She rammed my car .	با اتو موبیل اش مالید به اتوموبیل من
Dont stick your head out of the car window.	سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
The car hasnt got enough pull for the uphI'll.	اتوموبیل سر با لائی را نمی کشد
general purpose	بدرد هر کاری خورنده
susceptible to pain	حساس نسبت بدرد
incapable of pain	بیحس نسبت بدرد
smatt	قشنگ
spruce	قشنگ
pretty	قشنگ
nice looking	قشنگ
prettier	قشنگ
prettify	قشنگ
spruces	قشنگ
beauteous	قشنگ
goodlooking	قشنگ
cheesy	قشنگ
prettiest	قشنگ
namby pamby	قشنگ
beautiful	قشنگ
namby-pamby	قشنگ
sprucy	قشنگ
goodly	قشنگ
I intend to buy a car .	خیال دارم یک ماشین ( اتوموبیل ) بخرم
The car in front is obstructintg us.	اتوموبیل جلویی به ما راه نمی دهد
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
This is a very solid car.	این اتوموبیل خیلی محکم است
This car is of Iranian make (manufacture).	این اتوموبیل ساخت ایران است
Let the car cool off.	بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
WI'll you give the car a wash (wash – down) please.	ممکن است لطفا" اتوموبیل رابشوئید
answers	بدرد خوردن مطابق بودن
answering	بدرد خوردن مطابق بودن
answered	بدرد خوردن مطابق بودن
answer	بدرد خوردن مطابق بودن
avaiiability	موجود بودن بدرد خوردن
pull over	اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
The car engine doesnt run ( work ) .	موتور اتوموبیل کارنمی کند ( از کار ؟ فتاده )
New and used cars are sold here .	انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
He smuggled the car into England ( across the British frontier ) .	اتوموبیل را قاچاقی وارد مرز انگلستان کرد
This car can hold 6 persons comefortably.	دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
This car is heavy on petrol ( gas ) .	این اتوموبیل مصرف بنزینش زیاد است
This car is assembled in Iran.	این اتوموبیل رادرایران سوار می کنند (مونتاژ )
cherub	بچه قشنگ
beautifier	قشنگ کننده
adorn	قشنگ کردن
beautify	قشنگ شدن
cherubim	بچه قشنگ
beautifying	قشنگ شدن
sprucely	بطور قشنگ
cherubs	بچه قشنگ
beautifies	قشنگ شدن
prettily	بطور قشنگ
beautified	قشنگ شدن
smarten	قشنگ کردن
analgesia	بی حسی نسبت بدرد تخفیف درد
avail	بدرد خوردن دارای ارزش بودن
The car is now in perfect running order .	اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
Car no. 6 is leading.	اتوموبیل شماره 6 ازهمه جلوتر حرکت می کند (درمسابقات )
gimcrack	چیز قشنگ و کم بها
whigmaleery	چیز قشنگ وارزان
whigmaleerie	چیز قشنگ وارزان
to take f.	قشنگ حرف زدن
gimcrack	قشنگ و بی مصرف عروسک
gew gaw	اشیاء قشنگ بی مصرف
I didnt mince my words . I put it very well .	قشنگ حرفم رازدم
Beautiful music ( weather ) .	موسیقی ( هوای ) قشنگ
lidos	میعادگاه قشنگ ساحلی
pert	غنچه دار قشنگ
gewgaws	چیز قشنگ بی مصرف
lido	میعادگاه قشنگ ساحلی
gewgaw	چیز قشنگ بی مصرف
nattily	بطور اراسته و قشنگ
it is of no use to us	بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
eros	بچه قشنگ غرائزشهوانی انسانی
prettify	بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty	بطور دلپذیر قشنگ کردن
adorns	قشنگ کردن ارایش دادن
she was prettily dressed	جامه قشنگ پوشیده بود
prettier	بطور دلپذیر قشنگ کردن
gimceackery	چیزهای قشنگ وبی مصرف
prettiest	بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty pretties	چیزهای قشنگ و نادان فریب
I sat down with no fuss or bother .	برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
She is photogenic.	خوش عکس است (عکسش قشنگ می افتد )
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .	فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
punch-ups	زد و خورد
punch-up	زد و خورد
ate	خورد
encountered	زد و خورد
encountering	زد و خورد
encounters	زد و خورد
engagement	زد و خورد
feedback	پس خورد
engagements	زد و خورد
prize fighting	زد و خورد
encounter	زد و خورد
feeds	خورد
feed	خورد
passage of arms	زد و خورد
self absorbed	در خورد فرورفته
feedback circuit	مدار پس خورد
squish	خورد کردن
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
card feed	خورد کارت
face up feed	خورد رو به بالا
regulating slack	خورد دادن
pulverizer	خورد کننده
pin feed	خورد سنجاقی
passage at arms	زدو خورد
parallel feed	خورد موازی
cross feed	خورد متقابل
face down feed	خورد رو به پایین
melec	زدو خورد
he drank himself to death	خورد که مرد
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
misfeed	سوء خورد
the timber warped	تیرپیچ خورد
feedback	باز خورد
to rub a thing in	چیزیرا خورد
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
drank	عرق خورد
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in	خورد رفتن
eating	خورد و خوراک
drank	نوشابه خورد
drank	خورد سرکشید
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
whang	صدای بر خورد دو جسم
eating disorder	اختلال خورد و خوراک
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
diner	کسی که شام می خورد
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
warfare	نزاع زدو خورد
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم