Dictiornary-Farsi | این خیابان یکجا می خورد ؟ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
Where does this street lead on to ?	این خیابان یکجا می خورد ؟


Other Matches

She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
bystreet	خیابان کناری خیابان فرعی
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
cumulative	یکجا
en masse	یکجا
lump sum	یکجا
lump	یکجا
lumped	یکجا
lumps	یکجا
in the lump	یکجا
lump sums	یکجا
ond shot	یکجا
concurrently	یکجا
in a lump sum	یکجا
in the mass	یکجا
holus bolus	یکجا
package deals	معامله یکجا
lump sum payment	پرداخت یکجا
to sell	یکجا فروختن
move on	یکجا نیاستید
package deal	معامله یکجا
lump sum purchase	خرید یکجا
lump sum redistribution	تعدیل یکجا
mass bombing	بمباران یکجا
sell off	یکجا فروختن
coemption	یکجا خریدن
gross	یکجا وزن کل
grossed	یکجا وزن کل
grosser	یکجا وزن کل
grossest	یکجا وزن کل
corners	خرید یکجا
grossing	یکجا وزن کل
cornering	خرید یکجا
corner	خرید یکجا
grosses	یکجا وزن کل
net storage	انبار بار یکجا
package deals	مقاطعه در بست و خرید یکجا
package deal	مقاطعه در بست و خرید یکجا
sell out	یکجا فروختن خیانت کردن
sell-out	یکجا فروختن خیانت کردن
sell-outs	یکجا فروختن خیانت کردن
sell off	ارزان فروختن فروش یکجا وارزان
wholesale	بطور یکجا عمده فروشی کردن
prize fighting	زد و خورد
passage of arms	زد و خورد
engagements	زد و خورد
engagement	زد و خورد
punch-up	زد و خورد
encountered	زد و خورد
feeds	خورد
ate	خورد
encounters	زد و خورد
encounter	زد و خورد
encountering	زد و خورد
feed	خورد
punch-ups	زد و خورد
feedback	پس خورد
street	خیابان
lane	خیابان
lanes	خیابان
streets	خیابان
roadbed	کف خیابان
road bridge	پل خیابان
avenues	خیابان
avenuse	خیابان
pavements	کف خیابان
pavement	کف خیابان
road	خیابان
St	خیابان
SS	خیابان
roads	خیابان
avenue	خیابان
cross feed	خورد متقابل
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
parallel feed	خورد موازی
feedback circuit	مدار پس خورد
face up feed	خورد رو به بالا
face down feed	خورد رو به پایین
regulating slack	خورد دادن
melec	زدو خورد
misfeed	سوء خورد
card feed	خورد کارت
he drank himself to death	خورد که مرد
passage at arms	زدو خورد
pin feed	خورد سنجاقی
pulverizer	خورد کننده
drank	عرق خورد
feedback	باز خورد
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
to sinister in	خورد رفتن
the timber warped	تیرپیچ خورد
drank	خورد سرکشید
self absorbed	در خورد فرورفته
to rub a thing in	چیزیرا خورد
squish	خورد کردن
drank	نوشابه خورد
eating	خورد و خوراک
the open of a street	دهنه خیابان
At the end of the street.	درته خیابان
stop street	خیابان فرعی
street lighting	روشنایی خیابان
up the street	بالای خیابان
Downing Street	خیابان داونینگ
parkway	خیابان مشجر
parkway	خیابان درختدار
Fleet Street	خیابان فلیت
slums	خیابان پرجمعیت
alleyways	خیابان کوچک
drive way	جاده خیابان
asphalt	قیر خیابان
carriage drive	خیابان پارک
avenue	خیابان اصلی
avenues	خیابان اصلی
alleys	خیابان کوچک
asphaltum	قیر خیابان
alley	خیابان کوچک
runways	خیابان پرواز
slum	خیابان پرجمعیت
runway	خیابان پرواز
road	طریق خیابان
roadways	وسط خیابان
roadway	وسط خیابان
roads	طریق خیابان
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
whang	صدای بر خورد دو جسم
She had three bowls of soup.	سه کاسه سوپ خورد
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
diner	کسی که شام می خورد
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
warfare	نزاع زدو خورد
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
the ship struck a arock	کشتی بسنگ خورد
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
diners	کسی که شام می خورد
eating disorder	اختلال خورد و خوراک
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
cardo	خیابان اصلی [در رم باستان]
trolleycar [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
trolley [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
It's one-way street.	آن خیابان یک طرفه است.
crossroads	تقاطعدر جاده یا خیابان
streetcar [American E] [old-fashioned]	قطار برقی خیابان
tramcar [British E]	قطار برقی خیابان
main drag <idiom>	مهمترین خیابان شهر
The store across the street.	فروشگاه آنطرف خیابان
bituminous road	جاده یا خیابان اسفالت
a low-traffic road	خیابان کم رفت و آمد
in normal situations on public roads	در ترافیک معمولی خیابان
to stroll through the streets	در خیابان ها قدم زدن
tram [British E]	قطار برقی خیابان
kennels	جوی مجرای اب خیابان
toby	خیابان جاده اصلی
lay out	نقشه خیابان بندی
orderly bin	صندوق زباله در خیابان
street lightning	روشنی راه و خیابان
road traffic	امد وشد خیابان
road side	کنار جاده یا خیابان
road traffic	رفت و امد خیابان
to lay out	خیابان بندی کردن
kennel	جوی مجرای اب خیابان
consolidation	درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
they came to a rupture	میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
I heard a sound .	صدائی به گوشم خورد( رسید )
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
The ball hit the wall and bounced back.	توپ خورد به دیوار وبرگشت
She eats extraordinary quantities.	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Appearances are deceptive.	فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out .	میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb>	نان را به نرخ روز مى خورد .
abstemious	ممسک در خورد ونوش و لذات
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
force-fed	به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
He is as cool as a cucumber. <idiom>	آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
it puckered up in sewing	درضمن دوختن چین خورد
The bell goes at 9 .	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
he was given 0 lashes	بیست ضربه شلاق خورد
window panes	باران با صدا به پنجره می خورد
avenuse	خیابان وسیع راهرو باغ