Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
Other Matches
be your own worst enemy
<idiom>
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
We expected as much .
انتظارش راهم داشتیم
he sold the shirt off his back
پیراهن تنش راهم فروخت
Forget it . dont give it a thought .
اصلا"فکرش راهم نکن
I should bring you round to my way of thinking .
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
If you count the children too.
اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
periscopic lens
شیشه عدسی که بوسیله ان انسان مستواندچیزهای دورترازچشم رس راهم به بیند
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
lappermilk
ماست
whey
آب ماست
It is ours. It belongs to us.
از آن ماست
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
lady's bedstraw
علف ماست
bedstraw
علف ماست
yogurts
ماست یوقورت
yoghurt
ماست یوقورت
yogurt
ماست یوقورت
joint grass
علف ماست
yoghurts
ماست یوقورت
He is our man .
آدم ماست
snow job
ماست مالی
don't split hairs this much
<idiom>
مو را از ماست نکشید
catchweed
علف ماست
rennet
مایه ماست
cleavers
علف ماست
goose grass
علف ماست
yoghourts
ماست یوقورت
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
a knife
یک چاقو
whittle
چاقو
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work.
ماست مالی کردن
the sky is above us
آسمان بالای سر ماست
sit idly by
<idiom>
عین ماست نشستن
his blood beon us
خونش به گردن ماست
It is to our credit.
باعث روسفیدی ماست
knifing
چاقو کشی
knifed
: چاقو زدن
knife
: چاقو کارد
stabbed
زخم چاقو
knife
: چاقو زدن
stabs
زخم چاقو
knifed
: چاقو کارد
knife rest
جای چاقو
stab
زخم چاقو
knifes
: چاقو زدن
ruffianism
چاقو کشی
knifes
: چاقو کارد
stabbing
چاقو کشی
knived
چاقو دار
stabbings
چاقو کشی
stab at someone
چاقو کشیدن
whittler
چاقو تیز کن
knife-edges
لبه چاقو
knife edge
لبه چاقو
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
knife-edge
لبه چاقو
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
center grinding
سنگ چاقو تیزکنی
snickorsnee
چاقوکشی چاقو یا شمشیربزرگ
whetstone
سنگ چاقو تیز کن
grind stone
سنگ چاقو تیزکنی
snickersnee
چاقوکشی چاقو یا شمشیربزرگ
A sharp knife (pin , needle)
چاقو (سوزن ) تیر
jackknife
قلمتراش با چاقو بریدن
She turned as pale as death .
رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
To spilt hair . To make a fine distinction .
مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
cylinderical grinder
دستگاه چاقو تیزکنی مدور
abrasive wheel
سنگ چاقو تیز کنی
grindstone
سنگ چاقو تیز کنی
oilstone
سنگ چاقو تیز کنی
grindstones
سنگ چاقو تیز کنی
To draw in ones houns . Toback down . To retreat.
ماست ها را کیسه کردن ( عقب نشینی از روی ترس )
You name it , weve got it.
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال را داریم ( همه چیز )
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
You name it . Everything under the sun .
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال ( از شیر مرغ تا جان آدمیزاد )
knife polishing
[پرداخت پرزهای فرش به کمک چاقو یا تیغه تیز]
buckhorn
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمیبرند
barong
یکنوع چاقو یا شمشیر دسته کلفت لبه تیز
plantable lanceolata
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
i cannot think of it
فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
marinade
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinate
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinate
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinated
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinates
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinating
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
our neighbour door
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
dumpiness
خیلی
in large quantities
خیلی خیلی
not a few
خیلی ها
copious
خیلی
highly
خیلی
very
خیلی
damn
خیلی
many
خیلی
for long
خیلی
ten
خیلی
dammit
خیلی
abysmal
<adj.>
خیلی بد
very little
خیلی کم
villainous
خیلی بد
routh
خیلی
far and away
خیلی
to a large extent
خیلی
immensurable
خیلی قدیم
(go over with a) fine-toothed comb
<idiom>
خیلی بادقت
great
<adj.>
خیلی خوب
Nothing more, thanks.
خیلی متشکرم.
too tough
خیلی سفت
awesome
<adj.>
خیلی خوب
iam in bad
خیلی محتاجم
number one
خیلی خوب
She is very pretentious.
خیلی ادعادارد
not so hot
<idiom>
نه خیلی خوب
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
in seventh heaven
<idiom>
خیلی خوشحال
skin and bones
<idiom>
خیلی لاغر
really wicked
خیلی محشر
He is a loose card .
خیلی ول است
giantess
زن خیلی قدبلند
(as) old as the hills
<idiom>
خیلی قدیمی
hit bottom
<idiom>
خیلی پست
far off
خیلی دور
get up the nerve
<idiom>
خیلی شلوغ
far and away
خیلی دور
(a) snap
<idiom>
خیلی ساده
tickled pink
<idiom>
خیلی شادوخوشحال
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
hand in glove
خیلی نزدیک
hand in glove
خیلی صمیمی
hand and glove
خیلی نزدیک
hand and glove
خیلی صمیمی
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
too bad
<idiom>
خیلی بد ،غم انگیز
bone dry
خیلی خشک
overstrung
خیلی حساس
many people
خیلی از مردم
lower most
خیلی پست تر
lily white
خیلی سفید
level best
خیلی خوب
raff
خیلی زیاد
ritzy
خیلی شیک
rotundily
چاقی خیلی
sappy
خیلی احساساتی
level best
خیلی عالی
many people
خیلی اشخاص
many persons
خیلی اشخاص
oftentimes
خیلی اوقات
of vital importance
خیلی ضروری
pianissmo
خیلی نرم
pixilated
خیلی حساس
much worse
خیلی بدتر
primely
خیلی خوب
much was said
خیلی حرفهازده شد
senseful
خیلی حساس
skinless
خیلی حساس
ultraconservative
خیلی محتاط
very light
خیلی سبک
flying high
<idiom>
خیلی شادوشنگول
it is very easily done
خیلی به اسانی
wicked
<adj.>
خیلی خوب
sick
[British E]
<adj.>
خیلی خوب
cool
<adj.>
خیلی خوب
To take with a pinch of salt.
خیلی جدی نگرفتن
span new
خیلی تازه
once in the blue moon
خیلی بندرت
subminiature
خیلی کوچک
superrabundant
خیلی زیاد
swith
خیلی عظیم
thank you very much
خیلی متشکرم
to spread like wildfire
خیلی زودمنتشرشدن
toploftiness
خیلی متکبر
in no time
خیلی زود
decrepit
خیلی پیر
Neanderthal
خیلی کهنه
confidential
خیلی محرمانه
exceeding
خیلی زیاد
parlous
خیلی مهیب
open-and-shut
خیلی سهل
open and shut
خیلی سهل
precipitate
خیلی سریع
precipitated
خیلی سریع
extreme
خیلی زیاد
pluperfect
خیلی عالی
jolly
بذله گو خیلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com