English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English Persian
diffract باجزاء تقسیم شدن
Search result with all words
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
phalanstery تقسیم جامعه باجزاء کوچک
subdivider تقسیم کننده باجزاء فرعی بخشیزه گر
Other Matches
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
dispensations تقسیم
allotments تقسیم
allocating تقسیم
cleavages تقسیم
divisions تقسیم
graduator خط تقسیم کن
branch تقسیم
branches تقسیم
division تقسیم
apportionment تقسیم
dispensation تقسیم
distributions تقسیم
allotment تقسیم
allocate تقسیم
allocates تقسیم
cleavage تقسیم
distribution تقسیم
repartition تقسیم
admeasurement تقسیم
admensuration تقسیم
sharing تقسیم
dealing تقسیم
aminister تقسیم کردن
division عمل تقسیم
autotomy تقسیم خودبخود
battery bus جعبه تقسیم
divisions عمل تقسیم
dividing تقسیم بندی
subdivisions تقسیم مجدد
subdivision تقسیم مجدد
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
regionalism تقسیم کشوربنواحی
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
divided تقسیم شده
administers تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
dichotomy تقسیم به دو بخش
dichotomies تقسیم به دو بخش
administering تقسیم کردن
busbar جعبه تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
water point نقطه تقسیم اب
to share out تقسیم کردن
sortition تقسیم با قرعه
short division تقسیم باختصار
sharing the market تقسیم بازار
severability قابلیت تقسیم
scissor قطع تقسیم
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function تابع تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
meiosis تقسیم سلولی
division sign نماد تقسیم
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
go halves <idiom> تقسیم مساوی
division تقسیم [ریاضی]
meiosis تقسیم کاهشی
market segmentation تقسیم بازار
divide exception استثناء تقسیم
dividable قابل تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
delay allowance زمان تقسیم
compart تقسیم کردن
divide exception خطای تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
division check ازمایش تقسیم
load distribution تقسیم بار
line graduation تقسیم بندی خط
indistributable تقسیم نشدنی
hyphenation تقسیم کلمه
frequency distribution تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
frequency alloment تقسیم فرکانس
fire distribution تقسیم اتش
divisional مربوط به تقسیم
division of labor تقسیم کار
division line خط تقسیم شده
clastic تقسیم شونده
allotments پخش تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
division of labour تقسیم کار
divides تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
divisible قابل تقسیم
allotment پخش تقسیم
shared تقسیم کردن
share تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
graduates بدرجات تقسیم
graduate بدرجات تقسیم
partings تقسیم تجزیه
junction boxes جعبه تقسیم
divide تقسیم کردن
divisions of labour تقسیم کار
denominator تقسیم کننده
junction box جعبه تقسیم
distributing تقسیم کردن
parting تقسیم تجزیه
denominators تقسیم کننده
distributes تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
bifurcation تقسیم بدو شاخه
time slicing تقسیم بندی زمانی
break down تقسیم بندی کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
classis تقسیم برحسب طبقه
distributions تقسیم ترکه متوفی
compartmentation تقسیم بندی کردن
amitosis تقسیم مستقیم یاخته
retained profit سود تقسیم نشده
amitosis تقسیم ساده یاختهای
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
partition تقسیم افراز کردن
switch board صفحه تقسیم برق
splitting a window تقسیم بندی پنجره
autotomize تقسیم خودبخود کردن
balkanization تقسیم بقطعات ریز
table of distribution جدول تقسیم اماد
partitions تقسیم افراز کردن
self divison تقسیم خود بخود
undivided profit سود تقسیم نشده
undistributed profits سود تقسیم نشده
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
cross loading تقسیم بارهای هواپیما
panel صفحه تقسیم برق
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
shires به استان تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
jack box جعبه تقسیم تلفن
indivisibly بطور غیرقابل تقسیم
fractionalize تقسیم بجزء کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
amorphous بدون تقسیم بندی
cantons به بخش تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
divisibly بطور قابل تقسیم
maxwell velocity distribution تقسیم سرعت ماکسول
degree gradution تقسیم بندی درجهای
distribution تقسیم ترکه متوفی
thirds به سه بخش تقسیم کردن
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
dial graduation تقسیم بندی درجهای
third به سه بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
distributed fire اتش تقسیم شده
distributed profit سود تقسیم شده
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
sectors جزء تقسیم کردن
distribution point نقطه تقسیم اماد
sector جزء تقسیم کردن
lot تقسیم بندی کردن
work unit یک واحد تقسیم کار
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
unmodulated که تقسیم نشده است
graduate تقسیم بندی کردن
unit distribution روش تقسیم به یکان
undistributed earnings منافع تقسیم نشده
trisect تقسیم بسه قسمت
tripartition تقسیم بسه قسمت
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
versicular division تقسیم به بیتهای کوچک
dividend تقسیم شده است
work breakdown روش تقسیم کار
panels صفحه تقسیم برق
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
whack up تقسیم به سهام کردن
voltage division تقسیم یا پخش ولتاژ
indivisible غیر قابل تقسیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com