Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
Other Matches
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
titles
میله افقی در بالای یک پنجره که نام آن برنامه یا پنجره را بیان میکند
title
میله افقی در بالای یک پنجره که نام آن برنامه یا پنجره را بیان میکند
rainstorm
باد و باران باران شدید
rainsquall
باد و باران باران شدید
rainstorms
باد و باران باران شدید
picture window
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
double lancet
[پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
horizontal
میلهای در پایین پنجره که نشان میدهد صفحه پهن تر از پنجره است . کاربر میتواند به صورت افق در صفحه حرکت کند و این میله را بکشد
cascading windows
چندین پنجره که روی هم نمایش داده می شوند به طوری که فقط عنوان پنجره رویی نمایش داده میشود
windowing
1-عمل تنظیم یک پنجره برای نمایش اطلاعات درصفحه . 2-نمایش یا دستیابی به اطلاعات از طریق پنجره
transom
پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری
encountered
زد و خورد
encountering
زد و خورد
feedback
پس خورد
engagements
زد و خورد
encounters
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
ate
خورد
punch-up
زد و خورد
engagement
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
feeds
خورد
feed
خورد
encounter
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
to sinister in
خورد رفتن
pin feed
خورد سنجاقی
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
passage at arms
زدو خورد
feedback
باز خورد
parallel feed
خورد موازی
feedback circuit
مدار پس خورد
self absorbed
در خورد فرورفته
to rub a thing in
چیزیرا خورد
regulating slack
خورد دادن
squish
خورد کردن
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
melec
زدو خورد
misfeed
سوء خورد
pulverizer
خورد کننده
face up feed
خورد رو به بالا
face down feed
خورد رو به پایین
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
eating
خورد و خوراک
drank
نوشابه خورد
card feed
خورد کارت
drank
خورد سرکشید
cross feed
خورد متقابل
drank
عرق خورد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
warfare
نزاع زدو خورد
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
diner
کسی که شام می خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
diners
کسی که شام می خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
whang
صدای بر خورد دو جسم
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
rain
باران
rained
باران
rainy
پر باران
rains
باران
raining
باران
fine rain
باران
hydrometeor
باران
pluvian
باران زا
pluvial
باران زا
drizzling
نم نم باران
rainwater
اب باران
drizzle
نم نم باران
rain water
آب باران
rainless
بی باران
pluvine
باران زا
rain proof
ضد باران
drizzled
نم نم باران
drizzles
نم نم باران
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
fine rain
باران ریز
fall out
باران رادیواکتیو
killdeer
مرغ باران
to send down rain
باران فرستادن
golden rain
آتش باران
rain check
بلیط باران
hydrometer
باران سنج
dotterel
مرغ باران
rain shower
باران شدید
catchment
باران گیر
blood rain
باران سرخ
cyclonic rain
باران چرخهای
sand blast
شن باران کردن
storm water overflow
سرریز اب باران
pluviosity
باران خیزی
pluviometry
باران سنجی
pluviometer
باران سنج
pluvial dendation
باران ستردگی
plenty of rain
باران کافی
plenty of rain
باران فراوان
petrel
مرغ باران
pash
باران شدید
orographic rain
باران کوهزاد
ombrometer
باران سنج
rain cats and dogs
<idiom>
باران شدید
ombrology
مبحث باران
mizzle
باران ریز
much rain
باران زیاد
pride of the morning
مه یا باران بامداد
rain gage
باران سنج
raintight
باران ناپذیر
rainproof
عایق باران
rainmaking
ایجاد باران
rainmaker
باران ساز
rain gauge
باران سنج
rainfall recorder
باران نگار
rainfall index
نمایه باران
hyetometer
باران سنج
pluvimeter
باران سنج
rain ga
باران سنج
udometer
باران سنج
rainfall gauge
باران سنج
rainfall area
پهنه باران
rain laden
باران ساز
much rain
باران بسیار
sleets
برف و باران
showers
درشت باران
showering
درشت باران
showered
درشت باران
shower
درشت باران
drizzled
نرمه باران
bombardments
گلوله باران
bombardment
گلوله باران
raindrop
قطره باران
raindrops
قطره باران
sleeting
برف و باران
sleeted
برف و باران
acid rain
باران اسیدی
rainstorms
طوفان باران
drizzling
نرمه باران
drizzles
نرمه باران
drizzle
نرمه باران
rainstorm
طوفان باران
bombard
گلوله باران
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com