Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (21 milliseconds)
English
Persian
admits
بار دادن راضی شدن
admitting
بار دادن راضی شدن
Search result with all words
consent
راضی شدن رضایت دادن
consented
راضی شدن رضایت دادن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
consents
راضی شدن رضایت دادن
acquiesced
تن در دادن راضی شدن
acquiesces
تن در دادن راضی شدن
acquiescing
تن در دادن راضی شدن
humor
خوشی دادن راضی نگاهداشتن
Other Matches
consentient
راضی
acquiescent
راضی
he is not willing to go
راضی
willing
راضی
contented
راضی
satisfied
راضی
pliant
راضی شو
happy
راضی
happiest
راضی
contenting
راضی
favourable
راضی
nothing loath
راضی
content
راضی
happier
راضی
superiority complex
از خود راضی
humored
راضی نگاهداشتن
humoring
راضی نگاهداشتن
humors
راضی نگاهداشتن
satisfiable
راضی شدنی
self content
از خود راضی
humour
راضی نگاهداشتن
satisfiable
راضی کردنی
satisfies
راضی کردن
reconcile
راضی ساختن
reconciles
راضی ساختن
reconciling
راضی ساختن
to be pleased with
راضی شدن از
supple
راضی شدن
complacent
از خود راضی
acquiescent
راضی شونده
satisfying
راضی کردن
satisfy
راضی کردن
overbearing
از خود راضی
smug
از خود راضی
self satisfied
از خود راضی
humours
راضی نگاهداشتن
instansigent
راضی نشو
content
خوشنود راضی
chuffed
راضی و خوشحال
smugly
از خود راضی
smugness
از خود راضی
self-satisfied
از خود راضی
self pleased
از خود راضی
acquiesce
راضی شدن
admit
راضی شدن
humouring
راضی نگاهداشتن
finicky
سخت راضی
assuming
از خود راضی
contenting
راضی کردن
bate
راضی کردن
content
راضی کردن
contenting
خوشنود راضی
bumptious
از خود راضی
humoured
راضی نگاهداشتن
In his heart of hearts he is pleasted.
ته دلش راضی است
self satisfaction
از خود راضی گری
gratified
خشنود و راضی کردن
self-satisfaction
از خود راضی گری
i am satisfied with his servic
از خدمات او راضی یا خوشنودهستم
gratify
خشنود و راضی کردن
gratifies
خشنود و راضی کردن
to buy over
بارشوه راضی کردن
buy over
با رشوه راضی کردن
selfjustification
از خود راضی گری
self complacency
از خود راضی گری
sate
راضی کردن فرونشاندن
self confidence
از خود راضی گری
roadhogs
رانندهی از خود راضی
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
i was not satisfied with him
از او خوشنود یا راضی نبودم
roadhog
رانندهی از خود راضی
as ptoud as punch
بسیار متکبر و از خود راضی
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
his action pleased me
ازکارش خوشنودیا راضی شدم
he would die before he lie
راضی بود بمیرد دورغ نگوید
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
placebo
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebos
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
satisfy
راضی کردن خشنود کردن
satisfies
راضی کردن خشنود کردن
unappeasable
اقناع نشدنی راضی نشدنی
satisfying
راضی کردن خشنود کردن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com