Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
Other Matches
clearance
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckonings
تصفیه حساب صورت حساب
reckoning
تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
liquidators
حساب واریز کننده
liquidator
حساب واریز کننده
account
حساب صورت حساب
vidimus
بازرسی حساب
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
overdrawn account
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
the bill
صورت حساب
certificate of expenditure
صورت حساب
statement
صورت حساب
statements
صورت حساب
bank statements
صورت حساب بانکی
statements
افهار صورت حساب
bank statement
صورت حساب بانکی
invoice
صورت حساب سیاهه
statement
افهار صورت حساب
bill of materials
صورت حساب مواد
final invoice
صورت حساب نهایی
invoices
صورت حساب سیاهه
the a invoice
صورت حساب ضمیمه
facture
فاکتور صورت حساب
The bill, please.
لطفا صورت حساب.
invoicing
صورت حساب سیاهه
invoiced
صورت حساب سیاهه
proforma
صورت حساب فروش کالا
expense account
صورت هزینه حساب خرج
expense accounts
صورت هزینه حساب خرج
pick up the tab
<idiom>
صورت حساب کسی را پرداختن
privilege
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
To pay off someone. To settle old scores with someone.
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to cast up
حساب کردن
to count up
حساب کردن
miscalculating
بد حساب کردن
cipher
حساب کردن
ciphers
حساب کردن
miscalculate
بد حساب کردن
cyphers
حساب کردن
miscalculates
بد حساب کردن
miscalculated
بد حساب کردن
calculate
حساب کردن
figure
حساب کردن
counted
حساب کردن
sums
حساب کردن
calculated
حساب کردن
numerate
حساب کردن
counts
حساب کردن
counting
حساب کردن
count
حساب کردن
calculates
حساب کردن
figuring
حساب کردن
undercharge
کم حساب کردن
figures
حساب کردن
sum
حساب کردن
computes
حساب کردن
to figure up
حساب کردن
minculculate
بد حساب کردن
compute
حساب کردن
computed
حساب کردن
account
حساب کردن
misreckon
بد حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
to put any one down for a fool
کسیرااحمق حساب کردن
tally
باچوبخط حساب کردن
tallies
با چوب خط حساب کردن
settle
تصفیه حساب کردن
tallies
باچوبخط حساب کردن
settles
تصفیه حساب کردن
tallied
با چوب خط حساب کردن
check out
تصفیه حساب کردن
tallied
باچوبخط حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
miscalculates
اشتباه حساب کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
miscast
غلط حساب کردن
tallying
با چوب خط حساب کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
recalculate
دوباره حساب کردن
tally
با چوب خط حساب کردن
miscast
حساب غلط کردن
tallying
باچوبخط حساب کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
put two and two together
<idiom>
حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
To gauge the situation and act accordingly.
حساب کار خود را کردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
pony
ریز تسویه حساب کردن
ponies
ریز تسویه حساب کردن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
computes
حساب کردن تخمین زدن
misreckon
بد شمردن حساب غلط کردن
to pay up
حساب پس از افت را تصفیه کردن
poney
ریز تسویه حساب کردن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
score
حساب کردن بحساب اوردن
compute
حساب کردن تخمین زدن
computed
حساب کردن تخمین زدن
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
zone
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
scores
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
scored
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
rack up
بازی کردن- حساب کردن
miscount
بد حساب کردن بد تعبیر کردن
LCD
کریستال مایع که در صورت اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتهای مچی به ماشین حساب و سایر صفحات دیجیتال به کار می رود
he calcn lates with a
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
to verify the accounts
رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
adders
مدار جمع دودویی که میتواند مجموع در ورودی را حساب کند و نیز میتواند ورودی یا خروجی به صورت وام شده را بپذیرد
adder
مدار جمع دودویی که میتواند مجموع در ورودی را حساب کند و نیز میتواند ورودی یا خروجی به صورت وام شده را بپذیرد
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
fullest
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
inspection
بازرسی بازدید کردن بازرسی کردن
squares
واریز کردن
settles
واریز کردن
square
واریز کردن
squared
واریز کردن
even
واریز کردن
settle
واریز کردن
squaring
واریز کردن
settle
واریز کردن تصفیه کردن
settles
واریز کردن تصفیه کردن
to keep score
حساب
science of numbers
حساب
scoreless
بی حساب
tabs
حساب
tallied
حساب
score
حساب
algorism
حساب
account
حساب
tab
حساب
tally
حساب
arithmetic
حساب
incalculable
بی حساب
tallies
حساب
scores
حساب
tallying
حساب
scored
حساب
accountants
ذی حساب
incomputable
بی حساب
to my a
به حساب من
accountant
ذی حساب
dam design
حساب سد
reckoning
حساب
reckonings
حساب
in favour of
به حساب
liquidating
حساب را واریزکردن
liquidates
حساب را واریزکردن
liquidated
حساب را واریزکردن
accountable
مسئول حساب
to count
[as]
به حساب رفتن
fluxion
حساب فاضله
account
حساب پس دادن
pridicate calculus
حساب مسندات
Count me in!
روی من حساب کن!
checking out
تسویه حساب
withdraw
برداشت از حساب
liquidate
حساب را واریزکردن
have it out with someone
<idiom>
تصفیه حساب
scorers
حساب نگهدار
scorer
حساب نگهدار
algorism
[rare]
حساب
[ریاضی]
science of numbers
علم حساب
savings account
حساب پس انداز
saving account
حساب پس انداز
marker
حساب نگهدار
markers
حساب نگهدار
loan account
حساب وام ها
rule off
بستن حساب
rule of thumb
حساب سر انگشتی
rule of thumb
حساب انگشت
withdraws
برداشت از حساب
detail
حساب ریز
detailing
حساب ریز
arithmetic
حساب
[ریاضی]
expense accounts
حساب هزینه
in f.of
به حساب بنفع
deposit account
حساب سپرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com