English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
Other Matches
perstripes تقسیم ماترک بین وراث
deferred share سهامی که دارندگان ان پس از تقسیم سود سهام بین دارندگان سهام عادی باقیمانده سهام را طبق مفاد اساسنامه وشرکتنامه دریافت می دارند
succession ماترک
inheritance ماترک
legacy ماترک
successions ماترک
estate of a deceased ماترک
beguest ماترک
legacies ماترک
relict ماترک
inheritances ماترک
estate ماترک
estates ماترک
to take an inventory of سیاهه ماترک
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
heritage ماترک ترکه غیر منقول
nonagium عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
long residue باقیمانده
residuum باقیمانده
reminder باقیمانده
reminders باقیمانده
residue باقیمانده
residues باقیمانده
residual باقیمانده
remainder باقیمانده
relict باقیمانده
rests باقیمانده
leavings باقیمانده
loose ends باقیمانده
loose end باقیمانده
remaining باقیمانده
rest باقیمانده
balance of the amount باقیمانده مبلغ
residue of the state باقیمانده ترکه
surviving dependent فرد باقیمانده
survivor باقیمانده بازمانده
odds and ends چیز باقیمانده
reliquix اثار باقیمانده
residual variable متغیر باقیمانده
residual volume حجم باقیمانده
remainder of the period باقیمانده مدت
residual drawdowm افت باقیمانده
residual term جمله باقیمانده
residual unemployment بیکاری باقیمانده
well-preserved خوب باقیمانده
fragment قطعه باقیمانده
fragmenting قطعه باقیمانده
fragments قطعه باقیمانده
ort باقیمانده غذا
distillation residue باقیمانده تقطیر
split میلههای باقیمانده
sum of squares of residual مجموع مربعات باقیمانده
gleaning خده خوشههای باقیمانده پس از
reliquary محفظه عتیقه باقیمانده
land tail باقیمانده زمینی یکان
remain مانده اثر باقیمانده
functional residual capacity فرفیت باقیمانده عملی
remained مانده اثر باقیمانده
reliquaries محفظه عتیقه باقیمانده
subsidiary باقیمانده در محل برای حفافت
oddment تکه و پاره چیز باقیمانده
subsidiaries باقیمانده در محل برای حفافت
convert انداختن تمام میلههای باقیمانده بولینگ
after image [آثار باقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی]
converts انداختن تمام میلههای باقیمانده بولینگ
converting انداختن تمام میلههای باقیمانده بولینگ
converted انداختن تمام میلههای باقیمانده بولینگ
blowdown خروج باقیمانده سوخت توسط فشار گاز
stay behind باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
traced علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
trace علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
traces علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
bye hole سوراخهای باقیمانده پس ازمعلوم شدن نتیجه مسابقه گلف
par in پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
remanence چگالی شار باقیمانده در یک ماده بعد از از بین رفتن نیروی مغناطیس کننده
what state در رهگیری هوایی یعنی میزان سوخت و مهمات واکسیژن باقیمانده خود راگزارش کنید
vortex trail دنباله مرئی باقیمانده از نوک بال یا ملخ و غیره ناشی ازجریانهای حلقوی شدید
carbon tracking باقیمانده بسیار ناچیز کربن که در اثر تخلیه الکتریکی درداخل دینام دلکو یا محفظه شمع باقی میماند
allotments تقسیم
allocates تقسیم
allotment تقسیم
dealing تقسیم
apportionment تقسیم
dispensation تقسیم
allocate تقسیم
branches تقسیم
branch تقسیم
repartition تقسیم
sharing تقسیم
dispensations تقسیم
distribution تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
division تقسیم
divisions تقسیم
graduator خط تقسیم کن
admeasurement تقسیم
distributions تقسیم
admensuration تقسیم
allocating تقسیم
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
dichotomy تقسیم به دو بخش
administered تقسیم کردن
scissor قطع تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
dividing تقسیم بندی
severability قابلیت تقسیم
dichotomies تقسیم به دو بخش
administer تقسیم کردن
frequency alloment تقسیم فرکانس
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
indistributable تقسیم نشدنی
demultiplexer تقسیم کننده
delay allowance زمان تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
dividable قابل تقسیم
frequency division تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency distribution تقسیم فرکانس
divisional مربوط به تقسیم
division of labor تقسیم کار
division check ازمایش تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
compart تقسیم کردن
clastic تقسیم شونده
divisions عمل تقسیم
division عمل تقسیم
fire distribution تقسیم اتش
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
divided تقسیم شده
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
administers تقسیم کردن
partition function تابع تقسیم
aminister تقسیم کردن
line graduation تقسیم بندی خط
busbar جعبه تقسیم
load distribution تقسیم بار
market segmentation تقسیم بازار
battery bus جعبه تقسیم
meiosis تقسیم کاهشی
meiosis تقسیم سلولی
autotomy تقسیم خودبخود
o o line خط تقسیم دیدبانی
administering تقسیم کردن
division sign نماد تقسیم
junction box جعبه تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
share تقسیم کردن
allotment پخش تقسیم
allotments پخش تقسیم
divisible قابل تقسیم
separate تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
partings تقسیم تجزیه
shared تقسیم کردن
parting تقسیم تجزیه
division line خط تقسیم شده
divides تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
go halves <idiom> تقسیم مساوی
distributing تقسیم کردن
zeradivide تقسیم بر صفر
division of labour تقسیم کار
divisions of labour تقسیم کار
distributes تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
divide تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
graduates بدرجات تقسیم
intersects تقسیم کردن
subdivisions تقسیم مجدد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com