English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (27 milliseconds)
English Persian
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
Other Matches
to make mischief نفاق انداختن
to set by the ears باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads باهم بد کردن باهم مخالف کردن
foreignism رسم بیگانه بیگانه پرستی
estrangement بیگانه کردن
stranger بیگانه کردن
estrangements بیگانه کردن
foreignize بیگانه کردن یاشدن
estrange بیگانه کردن دورکردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
spliced باهم متصل کردن
cohabit باهم زندگی کردن
splices باهم متصل کردن
confuse باهم اشتباه کردن
splice باهم متصل کردن
to keep company باهم امیزش کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
symmetrize باهم قرینه کردن
interchanging باهم عوض کردن
interchanges باهم عوض کردن
interchanged باهم عوض کردن
chums باهم زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
confuses باهم اشتباه کردن
to set at variance با هم بد کردن باهم مخالف ت
sum باهم جمع کردن
splicing باهم متصل کردن
intercommon باهم شرکت کردن
sums باهم جمع کردن
interchange باهم عوض کردن
interwed باهم پیوند کردن
cohabits باهم زندگی کردن
hypocrisy نفاق
factionalism نفاق
faction نفاق
discord نفاق
factions نفاق
dissension نفاق
concision نفاق
split نفاق
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bone of contention مایه نفاق
factious نفاق افکن
bones of contention مایه نفاق
splitter نفاق انداز
disruptive نفاق افکن
disunion انفصال نفاق
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
avert بیزار کردن بیگانه کردن
averted بیزار کردن بیگانه کردن
averting بیزار کردن بیگانه کردن
alienates بیگانه کردن منحرف کردن
alienating بیگانه کردن منحرف کردن
averts بیزار کردن بیگانه کردن
alienate بیگانه کردن منحرف کردن
kentish fire که نشانه نفاق ..باشد
dissents جداشدن نفاق داشتن
dissented جداشدن نفاق داشتن
dissent جداشدن نفاق داشتن
To sow the seeds of discrord. تخم نفاق ودشمنی کاشتن
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
apartheid نفاق و جدایی بین سیاه پوستان و سفید پوستان افریقای جنوبی
dump رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
barbarous بیگانه
abroad بیگانه
stranger بیگانه
only بس بیگانه
oversea بیگانه
foreigner بیگانه
peregrin or rine بیگانه
foreign بیگانه
barbarians بیگانه
barbarian بیگانه
alien بیگانه
strangest بیگانه
strange بیگانه
aliens بیگانه
outsider بیگانه
foreigners بیگانه
xenophobe بیگانه
outsiders بیگانه
peregrine بیگانه
exotic بیگانه
to let fly انداختن تیرخالی کردن
put تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
putting تعویض کردن انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
to set off انداختن برابر کردن
hurtling پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
launching انداختن پرت کردن
hurtle پرت کردن انداختن
launches انداختن پرت کردن
launched انداختن پرت کردن
launch انداختن پرت کردن
lay aside پس انداز کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
tossing پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
slot انداختن چفت کردن
toss پرت کردن انداختن
slots انداختن چفت کردن
spit سوراخ کردن تف انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
foreign subjects اتباع بیگانه
phagocytosis بیگانه خواری
foreignism اصطلاح بیگانه
loanword واژه بیگانه
overseas کشورهای بیگانه
foreignlegion هنگ بیگانه
foreing currency پول بیگانه
xenophile بیگانه پرست
xenocentrism بیگانه محوری
xenophilism بیگانه پرستی
xenophilous بیگانه پرست
xenophobe دشمن بیگانه
xenophobe بیگانه ترس
xenoplastic همزیست با بیگانه
outlandish بیگانه وار
xenophobia بیگانه هراسی
xenophobia بیگانه ترسی
xenophile بیگانه دوست
holozoic بیگانه خوار
abroad ممالک بیگانه
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
kidded دست انداختن مسخره کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
kidding دست انداختن مسخره کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
retard عقب انداختن اهسته کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
grooves خط انداختن شیار دار کردن
operates اداره کردن راه انداختن
deface ازشکل انداختن محو کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
involves گیر انداختن وارد کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
operated اداره کردن راه انداختن
involve گیر انداختن وارد کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
operate اداره کردن راه انداختن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com