English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
Other Matches
premonitions اخطار قبلی
forewarning اخطار قبلی
premonition اخطار قبلی
premonitory متضمن اخطار قبلی
round هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
roundest هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
provisional ball گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
From moment to moment . Every minute. آن به آن ( هر دقیقه )
hours 06 دقیقه
wait a second یک دقیقه
min دقیقه
hour 06 دقیقه
minute دقیقه
minute : دقیقه
half hour 03 دقیقه
line per minute خط در دقیقه
whipstitch یک دقیقه
exact sciences علوم دقیقه
revolutions per minute دور بر دقیقه
revolutions per minute چرخش بر دقیقه
full-time 09 دقیقه بازی
rpm گردش در دقیقه
beat تعدادپاروزنها در هر دقیقه
mathematics علوم دقیقه
ampere minute امپر- دقیقه
beats تعدادپاروزنها در هر دقیقه
revs per minute دور بر دقیقه
rpm دور بر دقیقه
rotational speed گردش بر دقیقه
rotational speed چرخش بر دقیقه
speed of rotation گردش بر دقیقه
revs per minute چرخش بر دقیقه
rpm چرخش بر دقیقه
rev چرخش بر دقیقه
number of revolutions چرخش بر دقیقه
speed of rotation چرخش بر دقیقه
revolution per minute دور در دقیقه
revolutions per minute گردش بر دقیقه
revs per minute گردش بر دقیقه
rpm گردش بر دقیقه
rev گردش بر دقیقه
number of revolutions گردش بر دقیقه
rate of fire تعدادتیر در دقیقه
quarter hour پانزده دقیقه
watt minute وات- دقیقه
speed of rotation دور بر دقیقه
rotational speed دور بر دقیقه
number of revolutions دور بر دقیقه
rev دور بر دقیقه
180 strokes a minute ۱۸۰ ضربه در دقیقه
it is 0 minutes past four ده دقیقه از چهار می گذرد
I will be back in 10 minutes. 10 دقیقه دیگر برمیگردم.
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
rpm مخفف دور در دقیقه
megacycle یک میلیون دوردر دقیقه
misconduct penalty جریمه 01 دقیقه اخراج
subtility نکته باریک دقیقه
game misconduct penalty 01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
cyclic rate نواخت تیر در دقیقه
cyclic rate تعداد تیردر دقیقه
wait a minute یک دقیقه صبر کنید
The train was 10 minutes late. قطار 10 دقیقه دیر رسید
major penalty اخراج بازیگر برای 5 دقیقه
minute hand عقربه دقیقه شمار ساعت
There will be a delay of 8 minutes. 8 دقیقه تاخیر خواهد داشت.
minor penalty خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
Let me think a moment . بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
Tell him, he needs to wait for a moment. به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
monition اخطار
noticed اخطار
prenotion اخطار
caveat اخطار
caveats اخطار
notice اخطار
tip-offs اخطار
premonition اخطار
tip-off اخطار
tip off اخطار
bidding اخطار
noticing اخطار
talking to اخطار
talking-to اخطار
notices اخطار
premonitions اخطار
yello card اخطار
penalties اخطار
penalty اخطار
signal اخطار
signalled اخطار
notification اخطار
signaled اخطار
warning اخطار
warnings اخطار
warning line خط اخطار
page تعداد صفحات که چاپگر در یک دقیقه چاپ میکند
tempos سرعت اجرای نتها به صورت ضربه در دقیقه .2-
paged تعداد صفحات که چاپگر در یک دقیقه چاپ میکند
pages تعداد صفحات که چاپگر در یک دقیقه چاپ میکند
tempo سرعت اجرای نتها به صورت ضربه در دقیقه .2-
cites اخطار کردن
cautions اخطار توجه
cautions اخطار کردن به
cautioning اخطار توجه
caveat emptor اخطار به خریدار
admonishment اخطار تنبیه
warn اخطار کردن به
warned اخطار کردن به
warns اخطار کردن به
penalty پنالتی اخطار
notify اخطار کردن به
premonitory اخطار کننده
penalties پنالتی اخطار
notifiable اخطار کردنی
cautioning اخطار کردن به
cited اخطار کردن
points of order اخطار نظامنامهای
point of order اخطار نظامنامهای
misfeasance اخطار کردن
warning sign علامت اخطار
previse اخطار کردن
warner اخطار کننده
notifying اخطار کردن به
until further notice تا اخطار ثانوی
till further notice تا اخطار ثانوی
notifies اخطار کردن به
cite اخطار کردن
notified اخطار کردن به
citing اخطار کردن
signaller اخطار کننده
denunciations اخطار تهدیدامیز
denunciation اخطار تهدیدامیز
cautioned اخطار توجه
cautioned اخطار کردن به
caution اخطار توجه
caution اخطار کردن به
cognizance اخطار قانونی
caveat subscriptor اخطار به عضو
caveat subscriptor اخطار به مشترک
caveat venditor اخطار به فروشنده
cognizance اخطار رسمی
timed زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
roundest روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
times زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
round روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
issue a warning اخطار صادر کردن
He took no heed of my warning. به اخطار من توجهی نکرد
short notice اخطار کوتاه مدت
serve notice on اخطار کتبی دادن به
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
alarum اخطار شیپور حاضرباش
notify someone به کسی اخطار کردن
monitorial مبصر اخطار امیز
premonitor از پیش اخطار کننده
bleeping ایجاد صدای اخطار
alarmed اعلان خطر اخطار
alarms اعلان خطر اخطار
bleeped ایجاد صدای اخطار
forewarns ازپیش اخطار کردن
bleeps ایجاد صدای اخطار
forewarned ازپیش اخطار کردن
alarm اعلان خطر اخطار
forewarn ازپیش اخطار کردن
bleep ایجاد صدای اخطار
alarmingly اعلان خطر اخطار
aforetime قبلی
predecessor قبلی
ex- قبلی
fore قبلی
foregone قبلی
ex قبلی
predecessors قبلی
one-time قبلی
prior قبلی
previous قبلی
preceding قبلی
monitory وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
bleep صدای اخطار قابل شنیدن
beeps صدای اخطار قابل شنیدن
beeping صدای اخطار قابل شنیدن
beeped صدای اخطار قابل شنیدن
give two months notice دو ماه پیشتر اخطار دادن
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
beep صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped صدای اخطار قابل شنیدن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
bleeps صدای اخطار قابل شنیدن
line printer وسیله چاپ اطلاعات با سرعت بالا خروجی به صورت خط در دقیقه است
line printers وسیله چاپ اطلاعات با سرعت بالا خروجی به صورت خط در دقیقه است
connects هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
connect هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
presupposition فرض قبلی
late war جنگ قبلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com