English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
With a long face . با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
Other Matches
unsuccessful ناموفق
unsuccess ناموفق
unsuccessfully ناموفق
aborts ناموفق
aborting ناموفق
aborted ناموفق
abort ناموفق
whiff ضربه ناموفق
cherry ضربه ناموفق
cherries ضربه ناموفق
fall by the wayside <idiom> ناموفق بودن
I drew blank every time . None of my tricks worked . هر نقشی زدم نگرفت ( ناموفق ماندم )
run up <idiom> آویزان کردن
drop-ornament تزئینات آویزان
flab گوشت شل و آویزان
beak-moulding [ابزار مغزی آویزان]
long shot <idiom> شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
to put a notice up آگهیی را به تخته ای [ستونی] آویزان کردن
hanging-post [تیرک عمودی که در یا دروازه به آن آویزان می شود.]
Hang out the washing on the line to dry. لباسها راروی بند آویزان کن که خشک شوند
chimney-crane [میله فلزی برای آویزان کردن غذا]
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
moustache سبیل
mustache سبیل
mustaches سبیل
mustachio سبیل
palpi سبیل
bristling سبیل
blackmail باج سبیل
blackmailed باج سبیل
blackmails باج سبیل
palpiform سبیل وار
To grow a mustache . سبیل گذاشتن
Protection money. Racket money. باج سبیل
figuratively بر سبیل تمثیل
side whiskers سبیل چخماقی
blackmailing باج سبیل
ark [نوعی قفسه برای آویزان کردن پوشاک کشیشان در کلیسا]
tapestry [قالیچه های پرده ای پودنما جهت آویزان کردن در سر درب ها]
palpus شاخک حساس سبیل
blackmailers باج سبیل خور
blackmailer باج سبیل خور
To swallow an insult . To gloss over. زیر سبیل درکردن
drapery rug قالیچه های پرده ای [جهت آویزان کردن در سر درب ورودی اتاق]
To give somebody a dressing down. سبیل کسی را دود دادن
to grease any one's palm سبیل کسی راچرب کردن
to grease the plam of any one سبیل کسی راچرب کردن
to give somebody a ticking-off <idiom> سبیل کسی را دود دادن [اصطلاح]
to eat the leek فحش یا اهانتی را زیر سبیل در کردن
vibrissa سبیل وموی اطراف دهان حیوان
to give somebody a roasting <idiom> سبیل کسی را دود دادن [اصطلاح]
To oil someones palm. سبیل کسی را چرب کردن ( رشوه دادن )
rack آویز فرش [قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
lamp قندیل [این نماد در اکثر فرش های محرابی از سقف محراب آویزان بوده و یا در متن فرش جلوه گر می باشد. عده ای استفاده از آن را نشانه اشائه نور خداومد می دانند.]
irriguous اب خورده
it was eaten خورده شد
little خورده
eaten خورده
mussy بهم خورده
mildewy باد خورده
maggoty کرم خورده
worm eaten کرم خورده
writhen پیچ خورده
stickit شکست خورده
kinky پیچ خورده
craven شکست خورده
jiggly تکان خورده
writhen تاب خورده
brushed شانه خورده
wounds پیچ خورده
wounding پیچ خورده
wound پیچ خورده
withered چروک خورده
plicated چین خورده
indisposed بهم خورده
starveling گرسنگی خورده
symphsis عضوجوش خورده
messy بهم خورده
teched بهم خورده
tetched بهم خورده
puckery چین خورده
patsy فریب خورده
thrawart پیچ خورده
twisty پیچ خورده
vermiculate کرم خورده
stamped تمبر خورده
on oath قسم خورده
cleft ترک خورده
failure شکست خورده
conglomerates به هم جوش خورده
underdog سگ شکست خورده
underdogs سگ شکست خورده
belly pinched گرسنگی خورده
conglomerate به هم جوش خورده
butt welded از سر جوش خورده
carious کرم خورده
turkeys شکست خورده
eaten خورده شده
picked کلنگ خورده
failures شکست خورده
clefts ترک خورده
clift ترک خورده
moth eaten بید خورده
worm-eaten کرم خورده
moth-eaten بید خورده
deluded فریب خورده
dislocated بهم خورده
kaput کاملا شک ست خورده
grubbier کرم خورده
turkey شکست خورده
cancelled قلم خورده
fretted by rust زنگ خورده
kinky گره خورده
folded picture تصویر تا خورده
callous پینه خورده
distempered بهم خورده
hammer hard چکش خورده
grubby کرم خورده
dehiscent ترک خورده
corrosion خورده شدن
grubbiest کرم خورده
crossed out قلم خورده
aggresive خورده شده
engrained پینه خورده
crimpled چوروک خورده
corrodible خورده شدنی
crackly چین خورده
khalyk قالیچه خالیک [یا چالیک] [که از دست بافته های ترکمن ها بوده و بصورت حرف یو شکل یا مستطیل شکل می باشد و جهت آویزان کردن در ورودی چادرها و یا روانداز اسب و شتر استفاده می شود.]
weldment چیز جوش خورده
Are you daft ? مگر مغز خر خورده ای ؟
to be deluded فریب خورده بودن
cat gets one's tongue <idiom> گربه زبونش را خورده
lost شکست خورده گمراه
wrounght iron mill bar اهن جوش خورده
to be fooled فریب خورده بودن
rancid باد خورده فاسد
foul anchor لنگر تاب خورده
Today I took laxatives. امروز مسهل خورده ام.
These shoes dont fit me. زنگ مدرسه خورده
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
beaten چکش خورده فرسوده
rolled profile نیمرخ نورد خورده
rolled iron or steel فولاد نورد خورده
rolled glass شیشه نورد خورده
bound barrel لوله تاب خورده
patsy شخص گول خورده
certified public accountant حسابدار قسم خورده
chartered accountant حسابدار قسم خورده
common ashlar سنگ چکش خورده
cut in چاک خورده شکافته
deep dyed زیاد رنگ خورده
it is sufficiently stamped کم تمبر خورده است
inure or en پینه خورده کردن
interwrought بهم جوش خورده
indurate پینه خورده کردن
sclerous متصلب پینه خورده
seared conscience وجدان پینه خورده
i have caught a thorough chill سرمای حسابی خورده ام
chiseled چوب اسکنه خورده
grounded توپ به زمین خورده
spun glass شیشه تاب خورده
impacted باهم جوش خورده
thraw پیچ خورده دررفته
chiselled چوب اسکنه خورده
to sprain one's ankle پیچ خورده شدن قوزک پا
a man in his forties مرد چهل و خورده ساله
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
to twist one's ankle پیچ خورده شدن قوزک پا
weather stained هوا خورده ورنگ پریده
fused ring system سیستم حلقهای جوش خورده
gyrus برامدگی چین خورده مغز
weldment قطعات بهم جوش خورده
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
fusion principle اصل ترکیبات جوش خورده
Like a bear with a sore head. مثل گرگ تیر خورده
Chartered ( certified public ) accountant . حسابدار قسم خورده ( مجاز )
foul hawse زنجیرها تاب خورده اند
He refused to acknowledge defeat . قبول نمی کرد که شکست خورده
tailfly طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
vulcanite لاستیک سخت و جوش خورده ولکانیت
self deceived فریب نفس خورده خود فریفته
not up توپ دوبار به زمین خورده دبل
acid corrosion of concrete خورده شدن بتن بوسیله اسید
macadam blinding خورده سنگ بخورد راه دادن
There is a hitch somewhere. یک جای کار گره خورده است
swallow tail coat جامهای که پشت ان مانند دم چلچله چاک خورده
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
Which son of a bitch (son of a gun)did it? کار کدام شیر پاک خورده ای است ؟
perjured سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
breakers موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breaker موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
quaternion ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد
stair rod گیره فرش [از این گیره های برنزی جهت نگهداری فرش های کناره در پله ها و یا آویزان کردن فرش استفاده می کنند.]
brushed برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد
hole in one گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
littleneck clam نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
turn the tide <idiom> چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com