Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 103 (6 milliseconds)
English
Persian
land on one's feet
<idiom>
با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
Other Matches
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to have it
پیروزشدن
to win victory
پیروزشدن
to gain the day
پیروزشدن
to gain a victory over
پیروزشدن بر
to gain a victory
پیروزشدن
winning streak
<idiom>
موفقیت پشت موفقیت
crush
شکست دادن پیروزشدن بر
triumphs
غالب امدن پیروزشدن
crushed
شکست دادن پیروزشدن بر
crushes
شکست دادن پیروزشدن بر
triumph
غالب امدن پیروزشدن
triumphed
غالب امدن پیروزشدن
triumphing
غالب امدن پیروزشدن
good speed
موفقیت
achievement
موفقیت
prosperity
موفقیت
hits
موفقیت
successes
موفقیت
hit
موفقیت
achievements
موفقیت
hitting
موفقیت
success
موفقیت
achievable
موفقیت پذیر
success ratio
بهر موفقیت
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
miscarriages
عدم موفقیت
top flight
بالاترین موفقیت
exploitation
استفاده از موفقیت
unsuccess
عدم موفقیت
unsuccessful
عدم موفقیت
flying colors
موفقیت قطعی
unsuccessfully
عدم موفقیت
abortiveness
عدم موفقیت
successful
<adj.>
موفقیت آمیز
miscarriage
عدم موفقیت
averaged
میانگین موفقیت
grand slams
موفقیت کامل
average
میانگین موفقیت
failure
عدم موفقیت
failures
عدم موفقیت
grand slam
موفقیت کامل
averages
میانگین موفقیت
averaging
میانگین موفقیت
hit
اصابت موفقیت
hitting
اصابت موفقیت
hits
اصابت موفقیت
connect
حرکت موفقیت امیز
lock up
<idiom>
اطمینال کامل از موفقیت
achieve
کسب موفقیت کردن
oddson
محتمل به بردیا موفقیت
ten strike
امر موفقیت امیز
connects
حرکت موفقیت امیز
He was drunk with success.
سرمست از موفقیت بود
achieving
موفقیت در انجام کاری
prospect
[of something]
امید موفقیت
[در چیزی]
win out
<idiom>
موفقیت پس از کار سخت
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
percentage
نسبت حرکات موفقیت امیز
caculated risk
<idiom>
شانس زیاد برای موفقیت
fleshment
خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
abort
عدم موفقیت درانجام ماموریت
bring off
به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
percentages
نسبت حرکات موفقیت امیز
he wished success to all
بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
get through
<idiom>
کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success.
قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived .
موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
pass completion average
میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
track records
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track record
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
if it works
اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
chases
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
lap money
جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion.
آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummy
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummies
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
framing error
خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborted
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieving
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming
تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com