Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
tar down
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
Other Matches
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
cere
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
putty
بتونه کردن
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
calker
بتونه کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
caulk
بتونه گیری کردن
bulid up
با سنگ یا اجر مسدود کردن روکش کردن
to block and bleed
[valve]
مسدود کردن و تخلیه کردن
[دریچه]
[مهندسی]
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
obstructed
مسدود کردن
dams
مسدود کردن
obstructing
مسدود کردن
obstruct
مسدود کردن
obtruate
مسدود کردن
damming
مسدود کردن
obturate
مسدود کردن
dammed
مسدود کردن
obstructs
مسدود کردن
foreclose
مسدود کردن
freezes
مسدود کردن
foreclosed
مسدود کردن
dam
مسدود کردن
ligate
مسدود کردن رگ
freeze
مسدود کردن
forecloses
مسدود کردن
oppilate
مسدود کردن
foreclosing
مسدود کردن
closes
مسدود کردن
closer
مسدود کردن
closest
مسدود کردن
close
مسدود کردن
blocking
مسدود کردن
blockade
مسدود کردن
blockaded
مسدود کردن
chokes
مسدود کردن
choke
مسدود کردن
blockades
مسدود کردن
shut off
مسدود کردن
choked
مسدود کردن
blockading
مسدود کردن
occlude
مسدود کردن
barricade
مانع مسدود کردن
block
بستن مسدود کردن
barricades
مانع مسدود کردن
to clog up pores
مسدود کردن منافذ
to block a passage
مسدود کردن یک راه
barricaded
مانع مسدود کردن
blocked
بستن مسدود کردن
jammed
مسدود کردن پارازیت
jams
مسدود کردن پارازیت
blocks
بستن مسدود کردن
barricading
مانع مسدود کردن
jam
مسدود کردن پارازیت
choked
ساسات کاربراتور مسدود کردن
choking
مسدود کردن از حرکت بازداشتن
calker
مسدود کردن نعل زدن
choke
ساسات کاربراتور مسدود کردن
chokes
ساسات کاربراتور مسدود کردن
to bar apatn
بستن و مسدود کردن راه
To block the escape routes.
راههای فرار را مسدود کردن
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
to bar somebody from something
[doing something]
مسدود کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
sparge
گل مالی کردن
felt
نمد مالی کردن
scrabbles
دست مالی کردن
inuct
روغن مالی کردن
embrocate
روغن مالی کردن
roughest
دست مالی کردن
scrabbled
دست مالی کردن
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work.
ماست مالی کردن
scrabbling
دست مالی کردن
scrabble
دست مالی کردن
tallow
پیه مالی کردن
anointing
روغن مالی کردن
anoints
روغن مالی کردن
rough
دست مالی کردن
spiel
شیره مالی کردن
anoint
روغن مالی کردن
blocking
سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
groped
دست مالی کورمالی کردن
grope
دست مالی کورمالی کردن
gropes
دست مالی کورمالی کردن
anele
تدهین یا روغن مالی کردن
groping
دست مالی کورمالی کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
finance
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
usufruct
از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
perforator
ماشینی که روی کاغذ سوراخها را پانج میکند
fiscal drag
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement
صورت مالی گزارش مالی
flattest
بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
flat
بسته مدار مجتمع که لبههای آن افقی هستند و باعث میشود وسیله مستقیماگ در PBS نصب شود و نیازی به سوراخها نیست
surface mount technology
روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
filler
بتونه
spackle
بتونه
fillers
بتونه
oakum
بتونه
seal
بتونه
sealings
بتونه ها
painter's putty
بتونه
seals
بتونه
putty
بتونه
glazing compound
بتونه
gesso
بتونه
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
priming
بتونه کاری
came
بتونه سربی
oakum
خمیر بتونه
clairecelle
چسب بتونه
spackle
بتونه نقاشی
caulking
بتونه کاری
front putty
بتونه جلو
caulker
بتونه کار
clearcole
چسب بتونه
paste wood filler
بتونه چوب
putty
بتونه اب بندی
fillings
بتونه خاکریزی
calk
بتونه کاری
sealings
بتونه اب بندی
filling
بتونه خاکریزی
sealer
بتونه یااستری رنگ
glazing compound
بتونه شیشه بری
glazier's putty
بتونه شیشه بری
caulking gun
تلمبه بتونه زنی
primer
مبادی اولیه بتونه
sealant
وسیله بتونه کاری
mastic
نوعی بتونه یاچسب
primers
مبادی اولیه بتونه
puttier
بتونه کار شیشه
gesso
سطح پوشیده از بتونه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
closed
مسدود
blocked opening
در مسدود
crossed cheque
چک مسدود
barred
مسدود
unstuck
نا مسدود
shuts
مسدود
shut
مسدود
shutting
مسدود
scrim
پارچه استری مبل وغیره کرباس نازکی که بعنوان بتونه قاب چوبی وامثال ان بکارمیبرند
locked
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
closed loop
حلقه مسدود
ballonet
اطاقک مسدود
close aneal
گداختن مسدود
disabled
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
barred
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
closed
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
obstructive
مسدود کننده
barricaded
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
blocked
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
closed subroutine
زیرروال مسدود
blind hole
سوراخ مسدود
blocked
[with objects]
<adj.>
<past-p.>
مسدود شده
blocked cuurency
پول مسدود
plug weld
جوش مسدود
closed conference
نشست مسدود
closed meeting
نشست مسدود
frozen assets
دارائیهای مسدود
plug welding
جوشکاری مسدود
obturator
ماهیچه مسدود
adobe shooting
خرج گذاری مسدود
close aneal
باز پختن مسدود
The roads are obstructed.
جاده ها مسدود هستند.
bell type annealing furnace
کوره التهابی نوع مسدود
check valve
سوپاپ یا دریچه مسدود کننده
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
embolus
جسم مسدود کننده جریان خون
gas cycle reactor
راکتور با مدار گردش گازی مسدود
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com