English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
Other Matches
It was an enjoyable performance, if less than ideal. این نمایشی لذت بخشی بود اگرچه کاملا ایده آل نبود.
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
haply بلکه
rather بلکه
not i but he نه من بلکه او
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
not only he came but نه تنها امد بلکه
yea بلکه رای مثبت
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
non procedural language بلکه یک مجموعه قواعدی وضع میکند که اعمال می شوند
This is important, not only today, but also and especially for the future. این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
necessaries در CLمنحصر به مایحتاج اولیه زندگی نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگی دارد
closed jet tunnel تونل بادی نه الزاما با مداربسته بلکه قسمت اصلی ان کاملا بسته است
if i had thought of that نبود
he did the wrong thing نبود
it was nothing short of کم از.....نبود
scissoring 1-معرفی بخشی از تصویرو سپس بریدن آن به طوری که قابل چسباندن در تصویر دیگر باشد.2-معرفی بخشی از تصویروحذف هراخلاعی خارج از این ناحیه
no offences was meant توهین نبود
I was scared stiff. I had my heart in my mouth. دل تو دلم نبود
lack of incentive نبود انگیزه
it wasnot for noyhing that بی خود نبود که
he did not dislike itŠt. بی میل نبود
he was not inclined to go مایل برفتن نبود
there was no mail to day امروز پست نبود
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
once upon a time یکی بودیکی نبود
he did not dislike itŠt. ولی بی میل هم نبود
he was proof against harm اسیب بردار نبود
it did not profit me مرا سودمند نبود
I had completely forgotten . هیچ یادم نبود
it was not p to do that کردن انکارمصلحت نبود
it was no better هیچ بهتر نبود
it was an incorrect procedure جریانش درست نبود
it was all quiet in london درلندن خبری نبود
there was no secrecy about it مطلب پوشیده ای نبود
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
that is no new اینکه خبر تازهای نبود
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
neither report was correct هیچیک از ان دو گزارش درست نبود
There wasnt a thing to eat. هیچ چیز نبود که بخوریم
i'm sure i did not mean it باور کنیدمقصودم این نبود
It wasnt much of a dinner . زیاد شام مهمی نبود
He was I'll advised to quit (resign). صلاحش نبود که استعفا ء دهد
Unfortunately it was not to be . متأسفانه قسمت نشد ( نبود)
Nobody was there but me. هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
It was warm , but not hot . هوا گرم بود ولی داغ نبود
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
that was a quasi war جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
She wasn't any too pleased about his idea. او [زن] در مورد ایده او [مرد] خیلی خوشحال نبود.
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
he was in a good temper توی غیظ نبود خلقش بجا بود
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
distributed load نیرویی که به یک نقطه اثرنمیکند بلکه مانند نیروی هوا روی یک سطح بریک خط یا یک سطح وارد میشود
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
discontinuous wefts پودهای منقطع [این نوع پودگذاری در تمام عرض فرش قرار نگرفته، بلکه بسته به نوع بافت و طراحی در اندازه مختلف بکار می رود.]
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
variable geometry engine موتور مکنده هوای مافوق صوت که بمنظور افزایش راندمان نه تنها شکل ومساحت دهانه ورودی ونازل خروجی بلکه مسیرجریان داخل موتور نیز تغییرکند
fortunes دارایی
fortune دارایی
property دارایی
estate دارایی
estates دارایی
financed دارایی
finance دارایی
finances دارایی
portfolios دارایی
financing دارایی
wealth دارایی
pursed دارایی
purse دارایی
asset دارایی
portfolio دارایی
holding دارایی
possession دارایی
means دارایی
purses دارایی
pursing دارایی
financial agency اداره دارایی
current assets دارایی جاری
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
intendant پیشکار دارایی
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
thing اسباب دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
installation property دارایی قسمت
finance officer افسر دارایی
fortunes دارایی ثروت
finance ministry وزارت دارایی
inventory دفتر دارایی
assets مایملک دارایی
equity دارایی شرکاء
equities دارایی شرکاء
current asset دارایی جاری
hereditament دارایی غیرمنقول
hab داشتن دارایی
private property دارایی شخصی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
assets and equities دارایی ودیون
weals ثروت دارایی
finance office اداره دارایی
to take an inventory of صورت دارایی
possession دارایی متصرفات
personalty دارایی شخصی
personal state دارایی منقول
personal chattels دارایی منقول
temporality دارایی دینوی
ministry of f. وزارت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
money bag دارایی دولت
fortune دارایی ثروت
the furniture of ones pocket دارایی جیب
property tax مالیات دارایی
capital goods دارایی ثابت
hereditaments دارایی غیر منقول
financed قسمت مالی یا دارایی
inventory صورت دارایی موجودی
finance قسمت مالی یا دارایی
real account حساب دارایی غیرمنقول
hotch سرجمع کردن دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
property book دفتر دارایی یکان
private property دارایی شخصی بلامعارض
personal property دارایی شخصی منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
finances قسمت مالی یا دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
financing قسمت مالی یا دارایی
immovable دارایی غیر منقول
capital account حساب دارایی وسرمایه
belonging متعلقات واموال دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
real property دارایی غیر منقول
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering. حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
chattel مال منقول دارایی شخصی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
realty دارایی غیر منقول ملک
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
heir in tail وارث دارایی حبس شده
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
he was nothing of an expert هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
the well was a bad producer ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financed علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
finance علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
he that will not when he may when he will he shall have nay <proverb> چون توانستم ندانستم چه سود چون بدانستم توانستم نبود
parochial بخشی
triplet سه بخشی
triarchy سه بخشی
local <adj.> بخشی
regional <adj.> بخشی
tripartite سه بخشی
sextets شش بخشی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com