Total search result: 201 (3 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
sea echelon |
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند |
|
|
Other Matches |
|
assault ships |
ناوهای هجومی اب خاکی |
assault shipping |
ترابری دریایی در عملیات هجومی اب خاکی |
assault craft |
ناوچههای هجومی اب خاکی قایق نفربرهجومی اب خاکی |
amphibious assault ship |
ناو هجومی اب و خاکی |
tac log group |
گروه رابط نیروهای پیاده شونده به ساحل در روی ناوهای اب خاکی |
boat diagram |
دیاگرام محل قایقها درعملیات هجومی اب خاکی |
touchdown |
درعملیات اب خاکی پیاده شدن اولین گروههای موج هجومی در ساحل |
touchdowns |
درعملیات اب خاکی پیاده شدن اولین گروههای موج هجومی در ساحل |
naval landing party |
تیم اب خاکی نیروی دریایی تیم اماده کردن ساحل برای عملیات اب خاکی |
assault courses |
دوره اموزشی عملیات هجومی |
assault courses |
میدان اموزش عملیات هجومی |
assault course |
میدان اموزش عملیات هجومی |
assault course |
دوره اموزشی عملیات هجومی |
convoy joiner |
ناوهای منفردی که به کاروان دریایی پیوسته اند ناوهای متفرقه اضافی درستون دریایی |
amphibious operation |
عملیات اب خاکی |
earthworks |
عملیات خاکی |
earth work |
عملیات خاکی |
amphibious squadron |
گردان عملیات اب خاکی |
joint amphibious operations |
عملیات مشترک اب خاکی |
amphibious demonstration |
عملیات اب خاکی نمایشی |
amphibious demonstration |
عملیات نمایشی اب خاکی |
numbered wave |
امواج پشت سر هم عملیات اب خاکی |
amphibious command ship |
ناو فرماندهی عملیات اب خاکی |
initiating directive |
دستورالعمل شروع عملیات اب خاکی |
landing threshold |
نقطه شروع عملیات اب خاکی |
scraper |
یکی از ماشینهای عملیات خاکی |
boat group |
ناو گروه قایقها در عملیات اب خاکی |
boat team |
تیم سوارشونده در یک قایق در عملیات اب خاکی |
range markers |
علامت تعیین کننده مسیر عملیات اب خاکی در شب |
beach master |
افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله |
assault area diagram |
نمودار مشخصات منطقه هجوم عملیات اب خاکی |
transfer area |
در عملیات اب خاکی منطقه نقل و انتقال نیروها ازناوچه ها به ساحل |
arithmetic logic unit |
بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق |
marshalling |
تجمع جمع شدن دور هم مجتمع شدن یکانها در عملیات اب خاکی |
alu |
Unit Logic Arithmetic بخشی از CPU که عملیات محاسباتی را انجام میدهد واحد محاسبه و منطق |
landing schedule |
برنامه پیاده شدن به ساحل برنامه عملیات اب خاکی برنامه فرود |
supervisors |
ن میشود که قطعه به درستی کار می رود. 2-بخشی از سیستم عامل کامپیوتر که استفاده از رسانههای جانبی و عملیات cpvرا مرتب میکند |
supervisor |
ن میشود که قطعه به درستی کار می رود. 2-بخشی از سیستم عامل کامپیوتر که استفاده از رسانههای جانبی و عملیات cpvرا مرتب میکند |
tractor group |
گروه ناوچههای اب خاکی مخصوص پیاده کردن نفرات و خودروهای شنی دار اب خاکی |
antiamphibious minefield |
میدان مین ضد اب خاکی یا ضدعملیات اب خاکی دشمن |
worded |
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود |
word |
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود |
launching area |
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی |
aqueducts |
ابگذر ناوهای |
aqueduct |
ابگذر ناوهای |
antisurface |
ضد ناوهای شناور |
assault ships |
ناوهای نیروبر |
sister ship |
ناوهای هم شکل و هم نوع |
convoy through escort |
ناوهای اسکورت نزدیک |
service craft |
ناوهای خدماتی دریایی |
convoy leaver |
ناوهای ترک کننده ستون |
amphibious task group |
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی |
assault gun |
توپ هجومی |
assault lift |
ترابری هجومی |
marching fire |
اتشهای هجومی |
fighter sweep |
تک هجومی جنگنده ها |
marching fire |
تیر هجومی |
assault aircraft |
هواپیمای هجومی |
assault echelon |
رده هجومی |
assault fire |
اتش هجومی |
advancing fire |
آتش هجومی |
landing craft raiding |
قایق هجومی |
assault wire |
سیم هجومی |
assault force |
نیروی هجومی |
assault boat |
قایق هجومی |
assault supplies |
اماد هجومی |
farmgate type operations |
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی |
buffered computer |
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد |
mass formation |
ارایش هجومی انبوه |
assault wire |
سیم تلفن هجومی |
boat flotilla |
ناو گروه قایقهای هجومی |
assault waves |
امواج هجومی نفرات و وسایل |
assault lift |
حمل و نقل هوایی هجومی |
army assault team |
تیم هجومی نیروی زمینی |
heavy assault weapon |
جنگ افزار هجومی سنگین |
counter air |
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن |
counter air operations |
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن |
anticrop operations |
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی |
scissoring |
1-معرفی بخشی از تصویرو سپس بریدن آن به طوری که قابل چسباندن در تصویر دیگر باشد.2-معرفی بخشی از تصویروحذف هراخلاعی خارج از این ناحیه |
storm boat |
نوعی قایق سبک هجومی موتوری |
statement |
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند |
statements |
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند |
residue |
پس ماند |
inertia |
ماند |
residues |
پس ماند |
remanence |
پس ماند |
propagating |
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد |
propagates |
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد |
propagated |
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد |
propagate |
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد |
land control operation |
عملیات کنترل زمین عملیات |
providers |
نوعی هواپیمای حمل و نقل هجومی دو موتوره قابل فرود در باندهای کوتاه |
provider |
نوعی هواپیمای حمل و نقل هجومی دو موتوره قابل فرود در باندهای کوتاه |
code panel |
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی |
residual magnetism |
مغناطیس پس ماند |
moment of inertia |
گشتاور ماند |
inertial force |
نیروی ماند |
he did not open his lips |
خاموش ماند |
that borders upon madness |
اینکاربدیوانگی می ماند |
it was left unfinished |
ناتمام ماند |
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> |
آب که یک جا ماند مى گندد. |
store |
می باقی می ماند |
storing |
می باقی می ماند |
magnetic inertia |
پس ماند مغناطیسی |
housekeeping |
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری |
principal axis of inertia |
محور اصلی ماند |
principal moment of inertia |
لنگر اصلی ماند |
angular mass |
گشتاور ماند [فیزیک] |
She wI'll survive . She wI'll pull through. |
زنده خواهد ماند |
rotational inertia |
گشتاور ماند [فیزیک] |
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. |
داغش به دلم ماند |
He wisely stayed at home . |
عقل کردودرمنزل ماند |
rest mass |
جرم ماند [فیزیک] |
it was snowed under |
زیر برف ماند |
mass |
جرم ماند [فیزیک] |
invariant mass |
جرم ماند [فیزیک] |
proper mass |
جرم ماند [فیزیک] |
She was left out in the cold . she was left high and dry . |
سرش بی کلاه ماند |
intrinsic mass |
جرم ماند [فیزیک] |
The would left a mark. |
جای زخم باقی ماند |
impulses |
پالسی که زمان کوتاهی می ماند |
It left a good taste in my mouth . |
مزه اش توی دهانم ماند |
much sugar was left |
قند زیادی باقی ماند |
impulse |
پالسی که زمان کوتاهی می ماند |
residual |
آنچه در پشت سر باقی می ماند |
displacement hull |
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند |
air sea rescue |
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی |
air-sea rescue |
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی |
disclose |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
She wI'll never realize this wish. |
این آرزو بدلش خواهد ماند |
That way, it stays in suspension. |
به این صورت معلق باقی می ماند. |
dead wood |
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند |
The judge remained an honest man all his life . |
قاضی تمام عمرش درستکار ماند |
disclosing |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
impulsive |
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند |
pratincole |
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند |
discloses |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] |
برف روی زمین نمی ماند. |
duration |
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند |
component |
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات |
components |
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات |
m |
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه |
baby split |
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند |
A full purse never lacks friends.. <proverb> |
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند . |
army operations center |
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش |
knuckle sprue |
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند |
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. |
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند |
to gloze over one's words |
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند |
fairness |
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند |
hypothecate |
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند |
I dont quite remembered to post (mail)your letter. |
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم |
This is an elusive word . |
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند ) |
time resolution |
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات |
switching |
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند |
beachmaster's unit |
یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله |
mundane |
خاکی |
earthly |
خاکی |
earthy |
خاکی |
embankment |
سد خاکی |
amphibious pack |
تک اب خاکی |
amphibious |
اب خاکی |
embankments |
سد خاکی |
worldly |
خاکی |
earthen |
خاکی |
earth-bound |
خاکی |
earthborn |
خاکی |
wood louse |
خر خاکی |
embankment dam |
سد خاکی |
earth fill dam |
سد خاکی |
earth dam |
سد خاکی |
dust colour |
خاکی |
edaphic |
خاکی |
terrestrial |
خاکی |
terrene |
خاکی |
tellurian |
خاکی |
input |
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید |
inputted |
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید |
earth work |
کارهای خاکی |
border |
پشته خاکی |
bordered |
پشته خاکی |
bordering |
پشته خاکی |
dew worm |
کرم خاکی |
earth born |
خاکی فانی |
dust color |
رنگ خاکی |
landing forces |
قوای اب خاکی |
landing party |
گروه اب خاکی |
earethliness |
خاکی بودن |
amphibious transport ship |
ترابر اب خاکی |
terrestrial |
زمین خاکی |
fuse plug |
سرریز خاکی |
amphibious vehicle |
خودروی اب خاکی |
ground ivy |
پاپیتال خاکی |
earthiness |
خاکی بودن |
embankments |
دیوار خاکی |
earthiness |
طبیعت خاکی |
geophyte |
گیاه خاکی |
embankment |
دیوار خاکی |
earthwork |
ختل خاکی |
dun |
سمند خاکی |
angleworm |
کرم خاکی |