Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
Other Matches
the incidents of a journey
رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
drive
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drives
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
embattle
حاضر شدن برای جنگ
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
trekked
کوچ مسافرت باگاری بازحمت حرکت کردن باسختی واهستگی مسافرت کردن
trek
کوچ مسافرت باگاری بازحمت حرکت کردن باسختی واهستگی مسافرت کردن
trekking
کوچ مسافرت باگاری بازحمت حرکت کردن باسختی واهستگی مسافرت کردن
treks
کوچ مسافرت باگاری بازحمت حرکت کردن باسختی واهستگی مسافرت کردن
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
docketing
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docketed
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
dockets
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docket
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
storage
فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
workspace
فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
tripped
مسافرت مسافرت کردن
trips
مسافرت مسافرت کردن
trip
مسافرت مسافرت کردن
inspection arms
سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
congress party (indian national congress
حزب کنگره- کنگره ملی هندبزرگترین حزب سیاسی هندوستان که در اواخر قرن 91 تاسیس شد و در حال حاضر با ارائه یک طرح سوسیالیستی برای جامعه بالاترین تعداد کرسی را درمجمع ملی هند داراست
journey
مسافرت
travel
مسافرت
tour
مسافرت
journeying
مسافرت
toured
مسافرت
touring
مسافرت
tours
مسافرت
traveled
مسافرت
locomotion
مسافرت
travels
مسافرت
journeyed
مسافرت
journeys
مسافرت
peregrinations
مسافرت دور
peregrination
مسافرت دور
jaunts
مسافرت کوچک
jaunt
مسافرت کوچک
river trip
مسافرت رودخانه ای
trip ticket
بلیط مسافرت
passport
اجازه مسافرت
visit
مسافرت معاینه
walkabouts
مسافرت پیاده
hitchhike
مسافرت مفتی
dromomania
جنون مسافرت
walkabout
مسافرت پیاده
royal progress
مسافرت شاهانه
visited
مسافرت معاینه
visits
مسافرت معاینه
passports
اجازه مسافرت
sailings
مسافرت با قایق بادی
campaign
مسافرت درداخل کشور
campaigned
مسافرت درداخل کشور
sail
مسافرت با قایق بادی
campaigning
مسافرت درداخل کشور
campaigns
مسافرت درداخل کشور
holiday at the seaside
[British]
مسافرت کنار دریا
holiday by the seaside
[British]
مسافرت کنار دریا
travelogs
سخنرانی درباره مسافرت
yachting
مسافرت با قایق تفریحی
To travel night and day .
شب وروز مسافرت کردن
churchills v to moscow
مسافرت چرچیل به مسکو
port
مامن مبدا مسافرت
package tour
مسافرت بسته بندی
travelogues
سخنرانی درباره مسافرت
all-expense tour
مسافرت بسته بندی
package holiday
مسافرت بسته بندی
trip ticket
برگه اجازه مسافرت
travelogue
سخنرانی درباره مسافرت
trial trip
مسافرت ازمایشی یا امتحانی
traversabel
سخنرانی درباره مسافرت
sailed
مسافرت با قایق بادی
camels
مسافرت کردن باشتر
camel
مسافرت کردن باشتر
train journey from ... over ... to ...
مسافرت با قطار از ... از راه ... به ...
riding
گردش و مسافرت لنگر گاه
We have a long journey before us .
مسافرت طولانی در پیش داریم
waybill
خط سیر مسافر راهنمای مسافرت
roadability
راهواری قابل مسافرت در جاده
foy
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
itinerate
سیار بودن مسافرت تبلیغاتی کردن
I travel tomorrow
[afternoon]
.
من فردا
[بعد از ظهر]
به مسافرت می روم.
commutes
مسافرت کردن بابلیط تخفیف دار
commuted
مسافرت کردن بابلیط تخفیف دار
mal de mer
سرگیجه وحالت قی در نتیجه مسافرت با کشتی
I have a short trip ahead.
قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
roadworthy
اماده مسافرت قابل سفر کردن
commute
مسافرت کردن بابلیط تخفیف دار
commuting
مسافرت کردن بابلیط تخفیف دار
astronautics
مطالعهء امکان مسافرت بکرات دیگر
stow away
مسافرت قاچاقی کردن باکشتی وغیره
passenger mile
طول راه مسافرت به حسب میل
road test
ازمایش امادگی وسائط نقلیه برات مسافرت
flying
بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
How long does the crossing take?
چه مدت این مسافرت دریایی طول می کشد؟
command sponsored dependent
بستگان نظامیانی که با خرج ارتش بخارج مسافرت می کنند
stocked
:حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
presents
حاضر
agreeable
حاضر
in the saddle
حاضر
stock
:حاضر
presenting
حاضر
presented
حاضر
existing
حاضر
present
حاضر
ubiquitous
حاضر
traveling fellowship
بورس تحصیلی شامل هزینه مسافرت وتحقیقات در خارج از محل خود
operational
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
active
حاضر بخدمت
operationally ready
حاضر به کار
omnipresent
حاضر در همه جا
omnipresent
همه جا حاضر
here
بدینسو حاضر
readiness to report
حاضر جوابی
to e. an appearance
حاضر شدن
rigs
وضع حاضر
rigged
وضع حاضر
rig
وضع حاضر
attend
حاضر بودن
existing
در حال حاضر
currents
در حال حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
willing
حاضر خواهان
roll call
حاضر و غایب
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
at the present moment
درحال حاضر
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
delicatessen
اغذیه حاضر
ready wit
حاضر جوابی
current
در حال حاضر
johnny on the sopt
حاضر و اماده
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
toss off
<idiom>
حاضر جواب
at present
در حال حاضر
make ready
حاضر شدن
readied
حاضر به کار
readied
قبضه حاضر
readying
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
readies
حاضر به کار
readies
قبضه حاضر
readying
حاضر به کار
action front
حاضر به تیر
at the moment
در حال حاضر
repartee
حاضر جوابی
stand by
حاضر بودن
get ready
حاضر شدن
ready
قبضه حاضر
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
roll-call
حاضر و غایب کردن
ready position
حالت حاضر به تیر
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
show up
سر موقع حاضر شدن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
actions
فرمان حاضر به تیر
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
operational route
جاده حاضر به کار
attender
شخص حاضر در جایی
unready
غیراماده حاضر نشده
action
فرمان حاضر به تیر
march order
حاضر براه کردن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
fair game
طعمهی حاضر و آماده
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
obliging
حاضر خدمات مهربان
fitting out
حاضر کردن ناو
i agreed to go
حاضر شدم بروم
call the roll
حاضر و غایب کردن
get ready
حاضر کردن یا شدن
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
he refused to go
حاضر نشد برود
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
show up
حاضر شدن حضور یافتن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com