Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 228 (37 milliseconds)
English
Persian
reverse
برگرداندن پشت و رو کردن
reversed
برگرداندن پشت و رو کردن
reverses
برگرداندن پشت و رو کردن
reversing
برگرداندن پشت و رو کردن
Search result with all words
convert
برگرداندن وارونه کردن
converted
برگرداندن وارونه کردن
converting
برگرداندن وارونه کردن
converts
برگرداندن وارونه کردن
countermand
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanded
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermands
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
vomit
استفراغ کردن برگرداندن
vomited
استفراغ کردن برگرداندن
vomits
استفراغ کردن برگرداندن
invert
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
inverting
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
inverts
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
remand
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remanded
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remanding
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remands
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
repristinate
بصورت اصلی برگرداندن دوباره بکر کردن
to invert a fraction
برخهای را برگرداندن کسری را معکوس کردن
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
to turn over
محول کردن برگرداندن
to tutn end for end
وارونه کردن برگرداندن
turn over
وارونه کردن برگرداندن
Other Matches
upset
برگرداندن
regurgitating
برگرداندن
rootle
برگرداندن
retroject
برگرداندن
renvoi
برگرداندن
upsets
برگرداندن
averting
برگرداندن
averts
برگرداندن
retorts
برگرداندن
translate
برگرداندن
bring back
برگرداندن
send back
برگرداندن
to send back
برگرداندن
regurgitate
برگرداندن
regurgitated
برگرداندن
upsetting
برگرداندن
convert
برگرداندن
redeploy
[staff]
برگرداندن
evert
برگرداندن
regurgitates
برگرداندن
reset
برگرداندن
transact
برگرداندن
avert
برگرداندن
averted
برگرداندن
translated
برگرداندن
translates
برگرداندن
replayed
برگرداندن
replaying
برگرداندن
replays
برگرداندن
blenches
برگرداندن
dishonour
برگرداندن چک
dishonors
برگرداندن چک
to turn off
برگرداندن
retort
برگرداندن
dishonoring
برگرداندن چک
blenching
برگرداندن
blenched
برگرداندن
blench
برگرداندن
dishonored
برگرداندن چک
turnover
برگرداندن
to put a bout
برگرداندن
reflect
برگرداندن
replay
برگرداندن
translating
برگرداندن
diverging
برگرداندن
reversion
برگرداندن
dishonours
برگرداندن چک
to bring back
برگرداندن
dishonouring
برگرداندن چک
dishonoured
برگرداندن چک
reflects
برگرداندن
reflecting
برگرداندن
evoking
فراخواندن برگرداندن
evokes
فراخواندن برگرداندن
to pay back
برگرداندن افزودن
replicate
برگرداندن تازدن
evoke
فراخواندن برگرداندن
replicating
برگرداندن تازدن
replicated
برگرداندن تازدن
re echo
دوباره برگرداندن
replicates
برگرداندن تازدن
returns
مراجعت برگرداندن
returning
مراجعت برگرداندن
returned
مراجعت برگرداندن
make up
<idiom>
بازیافتن ،برگرداندن
decode
برگرداندن رمز
evocate
فراخواندن برگرداندن
spade
بابیل برگرداندن
decodes
برگرداندن رمز
spades
بابیل برگرداندن
curl of the lip
برگرداندن یا اویختن لب
decoded
برگرداندن رمز
return
مراجعت برگرداندن
to put a bout a horse
سر اسب را برگرداندن
rehabilitating
بحال نخست برگرداندن
supinate
بخارج برگرداندن دست
turns
تاه زدن برگرداندن
restitute
بحال اول برگرداندن
turn
تاه زدن برگرداندن
turn the clock back
<idiom>
زمان را به عقب برگرداندن
repatriations
برگشتن یا برگرداندن به میهن
repatriation
برگشتن یا برگرداندن به میهن
suspension of vouchers
برگرداندن اسناد هزینه
beads
برگرداندن لبههای ورق
rehabilitates
بحال نخست برگرداندن
repatriates
بمیهن خود برگرداندن
restores
برگرداندن به وضعیت جدید
handtwist retrieve
طرز برگرداندن نخ ماهیگیری
restoring
برگرداندن به وضعیت جدید
restoring
بحال اول برگرداندن
repatriated
بمیهن خود برگرداندن
to refuse somebody entry
[admission]
کسی را در مرز برگرداندن
repatriate
بمیهن خود برگرداندن
rehabilitated
بحال نخست برگرداندن
rehabilitate
بحال نخست برگرداندن
intervert
سوی دیگر برگرداندن
restore
بحال اول برگرداندن
restore
برگرداندن به وضعیت جدید
restored
بحال اول برگرداندن
restored
برگرداندن به وضعیت جدید
restores
بحال اول برگرداندن
repatriating
بمیهن خود برگرداندن
bead
برگرداندن لبههای ورق
countering
برگرداندن جهت مخالف به طبیعی
countered
برگرداندن جهت مخالف به طبیعی
counter
برگرداندن جهت مخالف به طبیعی
recovers
برگرداندن چیزی که گم شده بود
recovering
برگرداندن چیزی که گم شده بود
recover
برگرداندن چیزی که گم شده بود
eversion
برگرداندن پلک چشم وغیره
covers
اماده برای برگرداندن توپ
coverings
اماده برای برگرداندن توپ
reset
برگرداندن یک وسیله به حالت اولیه
resets
برگرداندن یک وسیله به حالت اولیه
turn in
بداخل پیچاندن برگرداندن به انبار
reversion
برگرداندن شیب معکوس دادن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
cover
اماده برای برگرداندن توپ
recuperation
عمل برگرداندن لوله بجای خود
backspace tape
فرایند برگرداندن نوارمغناطیسی به ابتدای رکوردقبلی
to send home
به خانه
[از جایی که آمده اند]
برگرداندن
to translate something
[from/into a language]
برگرداندن
[نوشتنی]
چیزی
[از یک زبان یا به زبانی]
supination
چرخاندن کف دست به سمت بالا برگرداندن پا
recoveries
برگرداندن فرایند یا برنامه پس ازوقوع خطاوتصحیح ان
recovery
برگرداندن فرایند یا برنامه پس ازوقوع خطاوتصحیح ان
rewinds
برگرداندن نوار یا فیلم یا شمارنده به محل شروع
echoes
برگرداندن سیگنال دریافتی در همان مسیر ارسالی
to turn down
وارونه یاپشت رو گذاشتن تاه زدن برگرداندن
rewound
برگرداندن نوار یا فیلم یا شمارنده به محل شروع
echoed
برگرداندن سیگنال دریافتی در همان مسیر ارسالی
echo
برگرداندن سیگنال دریافتی در همان مسیر ارسالی
backtab
برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
echo
برگرداندن سیگنال به مبدای که ارسال شده بود
rewinding
برگرداندن نوار یا فیلم یا شمارنده به محل شروع
echoing
برگرداندن سیگنال به مبدای که ارسال شده بود
echoing
برگرداندن سیگنال دریافتی در همان مسیر ارسالی
maximise
برگرداندن نشانه برنامه به پنجره اصلی نمایش آن
rewind
برگرداندن نوار یا فیلم یا شمارنده به محل شروع
echoed
برگرداندن سیگنال به مبدای که ارسال شده بود
echoes
برگرداندن سیگنال به مبدای که ارسال شده بود
irredentist
طرفدار برگرداندن همه جاهایی که ایتالیایی حرف میزنند به ایتالیا
recoveries
برگرداندن به برنامه پس ازثابت شدن خطاازنقط های که تابع فراخوانی صداشده بود
recovery
برگرداندن به برنامه پس ازثابت شدن خطاازنقط های که تابع فراخوانی صداشده بود
resets
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
reset
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
setup
توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
recalled
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
recall
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
recalls
برگرداندن متن یا فایل از محل برای ذخیره سازی برای ویرایش
line up billiard
بیلیارد کیسه دار با روش برگرداندن گویهای کیسه افتاده به زمین
reconstituting
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitutes
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitute
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstituted
برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
backup
دستور برگرداندن داده از دیسک سخت به فلاپی دیسک یا نوار
looped
برسی اینکه داده به درستی در خط منتقل شده با برگرداندن داده به ارسال کننده
loops
برسی اینکه داده به درستی در خط منتقل شده با برگرداندن داده به ارسال کننده
loop
برسی اینکه داده به درستی در خط منتقل شده با برگرداندن داده به ارسال کننده
ball cushion
دیوار پشتی دار در انتهای مسیر گوی بولینگ که مانع برگرداندن میله به مسیر میشود
reset key
کلیدی روی یک صفحه کامپیوتر که معمولا برای برگرداندن قسمتهای یک کامپیوتر به حالت قبل از اجرا شدن برنامه بکار می رود
self-
قطعه RAM پوییا با مدار تو کار برای تولید سیگنالهای تنظیم کننده که باعث برگرداندن داده میشود وقتی که برق قط ع میشود با استفاده از باتری پشتیبان
assembled
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com