Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
head hunt
بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
Other Matches
brushes
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
brush
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
Please accept this gift as a mark of my friendship.
لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
to catch away
گرفتن وبردن
yerk
قاپیدن وبردن
inveigle
گمراه کردن وبردن
inveigled
گمراه کردن وبردن
inveigles
گمراه کردن وبردن
inveigling
گمراه کردن وبردن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
lug
کشیدن وبردن قالب زدن
lugging
کشیدن وبردن قالب زدن
lugged
کشیدن وبردن قالب زدن
lugs
کشیدن وبردن قالب زدن
to p the well
تمام یاقسمتی ازاثاثیه چاه کنی را ازسرچاه نفت برداشتن وبردن
scarp
بریدن عمودی بریدن
spoiled
غنیمت
spoiling
غنیمت
spoil
غنیمت
booty
غنیمت
spoils
غنیمت
forays
غنیمت
foray
غنیمت
captures
غنیمت گرفتن
capture
غنیمت گرفتن
plunders
به غنیمت گرفتن
booty of war
غنیمت جنگی
to take a of
غنیمت شمردن
There is no time like the present .
<proverb>
دم غنیمت است .
booty
غنیمت جنگی
plundering
به غنیمت گرفتن
plunder
به غنیمت گرفتن
plunders
یغما غنیمت
plundering
یغما غنیمت
snap at
غنیمت شمردن
plunder
یغما غنیمت
capturing
غنیمت گرفتن
To capture as booty .
غنیمت جنگه گرفتن
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
trophy of war
غنیمت جنگی از دشمن
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
to make ap a ship
کشتی را در دریا به غنیمت بردن
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
It is a gain .
اینهم خودش غنیمت است
to prize a ship
کشتی رادردریابه غنیمت بردن
You might as well take advantage of the savings.
این مقدار پس انداز هم غنیمت است
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
prizing
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prizes
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prized
غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize courts
به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
scores
پیروزی
achievement
پیروزی
wins
پیروزی
beat
پیروزی
victoriously
با پیروزی
beats
پیروزی
victoriousness
پیروزی
score
پیروزی
win
پیروزی
scored
پیروزی
take
پیروزی
takes
پیروزی
triumphs
پیروزی
conquest
پیروزی
conquests
پیروزی
victories
پیروزی
victory
پیروزی
triumphing
پیروزی
triumphed
پیروزی
triumph
پیروزی
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize of war
کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
steal
پیروزی غیرمنتظره
secure of victory
مطمئن به پیروزی
triumphal cloumn
برج پیروزی
paeans
پیروزی نامه
victory day
روز پیروزی
v day
روز پیروزی
paean
پیروزی نامه
V-signs
علامت پیروزی
nike
الهه پیروزی
winnable
شایسته پیروزی
win on points
پیروزی با امتیاز
victory stele
لوح پیروزی
steals
پیروزی غیرمنتظره
garrison finish
پیروزی غیرمنتظره
success
پیروزی نتیجه
successes
پیروزی نتیجه
trophies
یادگاری پیروزی
trophies
نشان پیروزی
conquering
پیروزی یافتن بر
trophy
یادگاری پیروزی
conquers
پیروزی یافتن بر
trophy
نشان پیروزی
wins
پیروزی برد
V-sign
علامت پیروزی
win
پیروزی برد
conquer
پیروزی یافتن بر
triumphal
حاکی از پیروزی
pewter
جام پیروزی جایزه
triumphantly
فاتحانه فریاد پیروزی
paeans
پیروزی نامه نوشتن
sudden victory
پیروزی در وقت اضافی
triumphant
فاتحانه فریاد پیروزی
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
paean
پیروزی نامه نوشتن
achievements
پیروزی کار بزرگ
win by knockout
پیروزی با ناک اوت
palms
نخل خرما نشانه پیروزی
palm
نخل خرما نشانه پیروزی
save the day
<idiom>
به پیروزی وموفقیت دست یافتن
occupation authority
اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
shut out
مانع پیروزی حریف شدن
win by retirement
پیروزی با کنار رفتن حریف
to overcrow one's rival
از پیروزی بر حریف شادی کردن
pyrrhic victory
پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد
edge
پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
edges
پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
streaking
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaks
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
long shot
شرکت کنندهای که احتمال پیروزی کمی دارد
streaked
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streak
یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
undwe the t. of
بعنوان
by way of
بعنوان
outruns
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
jiujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
Vistory was dearly bought .
پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
jiujutsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
outrunning
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
outrun
منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
under the plea of
بعنوان به بهانه
under cover of frind ship
بعنوان دوستی
preparatorily
بعنوان تهیه
die
ماندن در پایگاه در پایان بازی بیس بال دو سرعت جنگ تا پیروزی
co option
پذیرفتن بعنوان همکار
patterns
بعنوان الگو بکاربردن
surcharges
بعنوان جریمه گرفتن
surcharge
بعنوان جریمه گرفتن
pattern
بعنوان الگو بکاربردن
under the notion of
بعقیده بفکر بعنوان
co-opting
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
supervisory
بعنوان بررسی کننده
co-opted
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts
بعنوان همقطار پذیرفتن
armlet
بازوبند
[بعنوان جواهر]
co optation
پذیرفتن بعنوان همکار
bait fish
ماهی کوچک بعنوان طعمه
on the score of neglect
بعنوان غفلت ازاین بابت
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
record as target
ثبت کردن بعنوان هدف
parent
بعنوان والدین عمل کردن
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
to present oneself
[as]
خود را اهداء کردن
[بعنوان]
I pulled him by the ears.
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
Mountaineering . Mountain - climbing .
کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
to take something as a joke
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
under the guize of
بعنوان به بهانه درهیئت درزی
tax incentive
مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
marks
بعنوان سیگنال استفاده میکند
mark
بعنوان سیگنال استفاده میکند
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to tutor
بعنوان معلم سرخانه کار کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
lapboard
تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود
sand trap
قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
for keeps
برای نگهداری همیشگی بعنوان یادگار
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
He has been exposed as a traitor.
هویت مخفی او
[مرد]
بعنوان خائن افشا شد.
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
to forfeit something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
bucktail
نوعی حشره بعنوان طعمه ماهیگیری در زیر اب
tail group
مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
The letter is addressed to you .
نامه بعنوان شما نوشته شده است
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
prototype
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
prototypes
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
sect
بریدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com