Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 41 (4 milliseconds)
English	Persian
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
Other Matches
He is in fear of his life.	ترس جانش رادارد
She paid for it with her life .	بقیمت جانش تمام شد
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .	جانش به لب آمد ( رسید )
iam a for his life	برای جانش دل واپس هستم
He carried his life in his hand .	جانش را درکف نهاده بود
just [enough] <adv.>	بزحمت
arduously	بزحمت
laboriously	بزحمت
barely <adv.>	بزحمت
with d.	بسختی بزحمت
to struggle through	بزحمت رد شدن
to get oneself into trouble	بزحمت افتادن
to get into trouble	بزحمت افتادن
worry out	بزحمت حل کردن
tug	بزحمت کشیدن
tugs	بزحمت کشیدن
tugging	بزحمت کشیدن
hardly	مشکل بزحمت
tugged	بزحمت کشیدن
elaborated	بزحمت درست شده
elaborate	بزحمت درست شده
elaborates	بزحمت درست شده
elaborating	بزحمت درست شده
traipse	بزحمت راه رفتن
traipsed	بزحمت راه رفتن
to tug at the oar	بزحمت پارو زدن
to choke down	بزحمت دردل نگهداشتن
traipsing	بزحمت راه رفتن
traipses	بزحمت راه رفتن
to lead a person a d.	کسیرا بزحمت انداختن
to scramble a victory	بزحمت برنده [پیروز] شدن
scrambling	بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled	بزحمت جلو رفتن تلاش
to spell out	بزحمت خواندن یا هجی کردن
scramble	بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles	بزحمت جلو رفتن تلاش
to wriggle one's way	بزحمت ازمیان گروهی بیرون امدن
to thrash out the truth	حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
trachle	تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
labourvt	بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com