Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
to give prominence to
بزرگ کردن برجسته کردن
Other Matches
embossing
طرح برجسته
[برجسته کردن زمینه فرش]
thread
دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
threads
دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
stereograph
نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
signalize
برجسته کردن
emboss
برجسته کردن
snarl
بغرنجی برجسته کردن
snarls
بغرنجی برجسته کردن
snarled
بغرنجی برجسته کردن
snarling
بغرنجی برجسته کردن
goffer
مجعدکردن برجسته کردن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
نقش برجسته تهیه کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
نقش برجسته تهیه کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
نقش برجسته تهیه کردن
bossing
نقش برجسته تهیه کردن
amplifying
بزرگ کردن مفصل کردن
amplified
بزرگ کردن مفصل کردن
amplifies
بزرگ کردن مفصل کردن
amplify
بزرگ کردن مفصل کردن
maximize
بزرگ کردن
heave
بزرگ کردن
grosses
بزرگ کردن
grossest
بزرگ کردن
maximising
بزرگ کردن
heaved
بزرگ کردن
gross
بزرگ کردن
grossing
بزرگ کردن
distending
بزرگ کردن
enlarges
بزرگ کردن
zoom
بزرگ کردن
zooms
بزرگ کردن
zoomed
بزرگ کردن
enlarged
بزرگ کردن
dilate
بزرگ کردن
bring up
<idiom>
بزرگ کردن
dilating
بزرگ کردن
maximised
بزرگ کردن
aggrandize
بزرگ کردن
aggrandise
بزرگ کردن
dilates
بزرگ کردن
maximises
بزرگ کردن
enlarge
بزرگ کردن
maximized
بزرگ کردن
distend
بزرگ کردن
largen vi
بزرگ کردن
maximizing
بزرگ کردن
magnified
بزرگ کردن
magnifying
بزرگ کردن
distends
بزرگ کردن
largen
بزرگ کردن
grossed
بزرگ کردن
magnifies
بزرگ کردن
maximizes
بزرگ کردن
grosser
بزرگ کردن
enlarging
بزرگ کردن
magnify
بزرگ کردن
projection print
روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
nurturing
غذا بزرگ کردن
nurtures
غذا بزرگ کردن
aggrandizement
عمل بزرگ کردن
aggrantizement
عمل بزرگ کردن
nurtured
غذا بزرگ کردن
nurture
غذا بزرگ کردن
alto-rilievo
[ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
perspective spatial model
مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
magnified
زیر ذربین بزرگ کردن
zooms
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
zoom
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
zoomed
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
zooming
بزرگ و کوچک کردن تصویر
loomed
بزرگ جلوه کردن رفعت
fill
اجرا کردن بزرگ شدن
looms
بزرگ جلوه کردن رفعت
fills
اجرا کردن بزرگ شدن
loom
بزرگ جلوه کردن رفعت
magnify
زیر ذربین بزرگ کردن
magnifying
زیر ذربین بزرگ کردن
magnifies
زیر ذربین بزرگ کردن
looming
بزرگ جلوه کردن رفعت
zooming
بزرگ کردن یک ناحیه از متن یا گرافیک
hyperbolize
بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
fat bits
بزرگ کردن قسمتی از صفحه نمایش
grandmothers
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
grandmother
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
port
بزرگ کردن لوله اگزاست سمت چپ قایق
scale
کار کردن با حجم کوچک یا بزرگ داده
lattices
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
salience
نکته برجسته موضوع برجسته
bas relif
حجاری ونقوش برجسته برجسته
embossment
نقوش برجسته برجسته کاری
saliency
نکته برجسته موضوع برجسته
supereminent
برجسته فوق العاده برجسته
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
stereoscope
جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
bottoming reamer
وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
conformal projection
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
slice
ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slices
ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
repousse
برجسته نمایاحکاکی برجسته
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
anaglyph
عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com