English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
seabed بستر دریا
sea bed بستر دریا
Other Matches
bed factor ضریب بستر که بستگی به وضعیت مواد رسوبی متحرک در کف بستر دارد
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
isovelocity نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
mean sea level سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
beds بستر
sacks بستر
headstock بستر
floored بستر
sack بستر
sacked بستر
bed بستر
floors بستر
floor بستر
nacelle بستر
bedfellow هم بستر
abed در بستر
bedfellows هم بستر
doss بستر
head stock بستر
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
kip در بستر رفتن
kip خوابیدن بستر
bedside کنار بستر
raod bed بستر جاده
kipped در بستر رفتن
natural bed بستر طبیعی
kipped خوابیدن بستر
kipping در بستر رفتن
sick bed بستر بیماری
bedrock سنگ بستر
beds بستر پشته
sand cushion بستر ماسهای
bed بستر پشته
riverbed بستر رودخانه
deathbed بستر مرگ
ocean floor بستر اقیانوس
kipping خوابیدن بستر
bedrock بستر سنگ
sub base زیر بستر
seabed بستر اقیانوس
bottom profile نمایه بستر
childbed بستر زایمان
card bed بستر کارتها
arroyo بستر نهر
astir بیرون از بستر
bed factor ضریب بستر
bed material رسوبات بستر
stream bed بستر ابراهه
bed materials رسوبات بستر
bed waves موج بستر
bed width عرض بستر
bedder سنگ بستر
death bed بستر مرگ
decumbent در بستر خوابیده
hot bed بستر گرم
lie up در بستر ماندن
bed ripples موج بستر
river beds بستر رودخانه
river bed بستر رودخانه
stationary bed بستر ساکن
the bed of a river بستر یک رود
bed and breakfast بستر و صبحانه
cuddle در بستر راحت غنودن
excavation in river bed خاکبرداری در بستر رودخانه
bed rock ledge لایه سنگی کف بستر
river bed level تراز بستر رودخانه
iceman یخی بستر دوران یخ
fixed bed polymerization بسپارش در بستر ثابت
fluid bed polymerization بسپارش در بستر سیال
fluid bed vulcanization وولکانش در بستر سیال
cuddling در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
he fell ill به بستر بیماری افتاد
cuddled در بستر راحت غنودن
bed load بار متحرک بستر
bituminuos gravel base بستر شنی قیردار
beds بستر زیر کار
bed بستر زیر کار
subgrade قشر بستر جاده
lie in در بستر زایمان بودن ارزیدن
lie-in در بستر زایمان بودن ارزیدن
flat bed plotter رسام با بستر تخت مسطح
lying in در بستر خوابی دوره نفاس
strath بستر پهن مسیر رودخانه
summer bed of a river بستر تابستانی رودخانه مسیل
he is out and a bout از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
caisson اطاقکی که جهت دستیابی به بستر رودخانه به سمت پایین گودبرداری میشود
snag boat کشتی بخاری کوچک که با ان بستر رودخانه هارا ازموانع پاک می کنند
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
seabed کف دریا
waterscape اب دریا
high tide مد دریا
meerschaum کف دریا
holm دریا
ground کف دریا
sea دریا
lough اب دریا
meerscham کف دریا
the blue دریا
the wave دریا
the deep دریا
high tides مد دریا
seas دریا
bree دریا
high water مد دریا
sea foam کف آب دریا
ocean foam کف آب دریا
beach foam کف آب دریا
spume کف آب دریا
benthos ته دریا
at sea در دریا
asea به دریا
overboard در دریا
sepiolite کف دریا
sea froth کف دریا
sea foam کف دریا
cuttlebone کف دریا
merest دریا
acajou دریا
asea در دریا
cuttle bone کف دریا
flood رو د دریا
floods رو د دریا
flooded رو د دریا
channels دریا
main دریا
saltwater اب دریا
sea bed کف دریا
mere دریا
channelled دریا
d.j.'s locker ته دریا
channeled دریا
on the sea دریا
channeling دریا
high water line خط مد دریا
channel دریا
chlorinity غلظت اب دریا
seahorse اسب دریا
sea duty خدمت دریا
sea board کناره دریا
seabirds مرغ دریا
seagoing دریا پیما
sea coast ساحل دریا
sea coast کرانه دریا
ocean bound رهشپار دریا
seapuss گرداب دریا
sea born زاده دریا
seahorses اسب دریا
surface-to-air دریا به هوا
sea girt دریا بست
sea water damage خسارت اب دریا
seaborne دریا برد
seacoast ساحل دریا
seagoing دریا نورد
seacraft دریا نوردی
seafolk دریا نوردان
seagirt محاط دریا
sea state وضعیت دریا
risk دل به دریا زدن
adventure دل به دریا زدن
sea purse گرداب دریا
cog in the machine <idiom> قطرهای از دریا
sea shore کرانه دریا
sea cock شیر دریا
by water از راه دریا
by sea ازراه دریا
sea sickness دریا گرفتگی
sea state حالت دریا
seagoer دریا نورد
dead in the water متوقف در دریا
the sea was lulled دریا ساکت شد
the lid of a kettle دریا سر کتلی
sailer دریا نورد
maldemer ناخوشی دریا
man overboard ادم به دریا
marine transgression پیشروی دریا
marooner دریا زن غارتگر
seaworthy اماده دریا
shipper دریا نورد
poseidon خدای دریا
pelagic ساکن دریا
oversea انطرف دریا
thalassophobia دریا هراسی
out bound رهسپار دریا
on shore winds دریا باد
the waves of the sea امواج دریا
the waves of the sea خیزابهای دریا
mal de mer ناخوشی دریا
datum level سطح اب دریا
davy jones جنی دریا
seabird مرغ دریا
deep-sea ژرف دریا
waterscape منظره اب دریا
seaward بسوی دریا
seacoast دریا کنار
seaway دریا راه
heave of the sea زورخیزاب دریا
holding ground گیرایی کف دریا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com